سلام
چند روز قبل برای خرید عید(سیدها) می رفتم بیرون و می
آدم
واجب شد وارد پاساژی بشم
روی پله ها چادر به زیر پام گیر کرد خیلی ها بهم لبخند زنند و بهم
خندیدند
توی مغازه مثل بقیه خانمهایی که ............ هستندحرف من را گوش
نمی کردند و خیلی با اخم جوابم را می دادند و دیگه تخفیف که بماند
نگاهها هر جا که میرفتم مثل این پنکه گردانها دیدی دنبال من
بود
خیلی ها بهم حرفهای ناراحت کننده می زدند
ولی نمیدونید چقدر کیف می کردم وقتی میدیدم تو حفاظم
تو چادرم هستم و دست هیچ شیطان صفت در لباس انس بهم
نمیرسه
نه نگاهش و نه هیچ گزندی دیگه
فکر می کردم قدم قدم دارم پوز شیطان را لگد می کنم
این جملات تکراری را از ذهنم می خوام پاک کنم
1- کی گفته
حجاب فقط چادره؟؟(بوالله با این مانتو هاااااااااااا حجاب فقط چادره و
بس)
2-:Dحجاب ظاهر مهم نیست حجاب دل مهمه که اکثرا
آقایون میگن:D(تا حجاب ظاهرت درست نشه به حجاب باطن نمیرسی)
3-و اینکه خیلی از آقایون کاسه داغتر از آشند
و خیلی بر علیه چادری ها صحبت می کنند(فکر کنم نونشون آجر میشه)
|
اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدن
به دلم افتاده بود ،صدا زدی آقا منو
دل تنهام آوردم ،با یه دنیا دل خوشی
کمتر از آهو که نیستم ،میشه ضامنم بشی
اومدم همسایه های پا پرت رو دون بدم
دلم رو دست بگیرم ، تا بهت نشون بدم
روبروی گنبدت سجده کنم ،سلام بدم
خسته نیستم اگه من از راه دوری اومدم
بگم آفتابی و عاشقم،درست مثل جنوب
با همون لهجه دریایی که می دونی تو خوب
روبروت بی اختیار زانو بزنم
میون گریه بگم ، غریب و دربه در منم
تو رو شاهد بگیرم که با خدا حرف بزنی
می دونم که دست رد باز به سینم نمی زنی
می دونم شفاعتت بی منت ، زبون زد
به همین امید دلم به مشهد تو اومده
تو که اسمت با غمه ، نقاره هات روی رواست
همه صحن طلات رد پای فرشته هاست
دست خالی هیچ کسی از در خونت نمی ره
یا رضا رضا می گم تا قلبم آروم بگیره
یا رضا رضا می گم تا قلبم آروم بگیره
من و یک دل هوایی
حاصل یه آشنایی
ممنونم ازت خدایا
که شدم امام رضایی
زده ام قید خودم رو
آخه من خودم حجابم
چشامو بستم دوباره
توی صحن انقلابم
همه ی آرزو ها مو
بوسیدم کنار گذاشتم
تو ببخش خالیه دستم
هدیه غیر جون نداشتم
آقا گداتو پس نزن
اون که فقط می خواد یه چیز
عمریه کفترت شدم
یه بار برام گندم بریز
من یه عمره که میسوزم
با غمت مثل دیوونه
این دل منو خنک کن
با یه جرعه سقا خونه
هر دفعه میام زیارت
دل و پیشت جا می زارم
وقت رفتن روی خاکت
با لبام امضا میزارم
دست خالی رد نمی شه
آخه این یه اعتقاده
آخه من اذن دخولم
از دره باب الجواده
من می خوام زیبا بمیرم
مثل عاشقا بمیرم
کربلا نشد اللهی
مشهد الرضا بمیرم
از بس که مشهد اومدم
با کفترات رفیق شدم
وقتی که می میرم برات
بیا جشن تولدم
ایوون آیینه تو
آرزوی هر دیوونست
به خدا که خیلی حقه
نفس نقاره خونت
من غبار خاک توسم
بنده ی شمس الشموسم
تا میشم دل تنگ جنت
کفشداری هاتو می بوسم
چیزی که به خاطر اون
جونمو بدم می ارزه
ولا یه لحظه از نزدیک
دیدن اون پرچم سبزه
تا قیامت سر بلنده
سری که پیش پات افتاد
آهو از وقتی قشنگه
که چشاش به چشمات افتاد
سلطان علی موسی الرضا
تنها ترین سرمایه ام
با من غریبگی نکن
عمری با هات همسایه ام
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
امام حسین علیه السلام پیشواى جانباز اسلام در سال 61 هجرى بر ضد حکومت خودخواه یزید بن معاویه که تعالیم اسلام و فضائل انسانى را لگدکوب مى کرد و با استبداد و بلهوسى بر دنیاى اسلام حکمرانى مى نمود قیام کرد،
سرانجام آن قیام مردانه این بود که در دشت سوزان کربلا با یکدنیا افتخار خود و پیروان فداکار و از جان گذشته اش ، شربت شهادت نوشیدند.
بعد از شهید شدن امام حسین علیه السلام تنها رقیبى که یزید بن معاویه در برابر خود مى دید، عبدالله زبیر بود که از ترس عمال یزید پناه به خانه خدا برده و در مسجدالحرام بست نشسته بود.
دیرى نپائید که بساط حکومت ظالمانه یزید با همه مظالم خود برچیده شد.
به این معنى که دو سال بعد از واقعه کربلا به دیار عدم شتافت ، و پرونده ننگینى از دوران سیاه سلطنت خود بر جاى گذاشت .
بعد از یزید دو ماه فرزند خردسالش معاویه کوچک به خلافت رسید و پس از او مروان حکم شش ماه حکومت کرد و چون او مرد و خرقه تهى کرد، پسرش عبدالملک که مردى با تدبیر و سیاستمدار بود، زمام امور به دست گرفت .
در این هنگام مختار ثقفى به عنوان خونخواهى امام حسین و در باطن براى تصاحب حکومت عراق قیام کرد و کلیه شیعیان عراق هم از وى حمایت نمودند و او توانست لشکر عبیدالله زیاد استاندار کوفه که مردم را براى کشتن امام حسین علیه السلام به کربلا فرستاد، شکست بدهد.
لشکریان مختار به سر کردگى ابراهیم پسر دلاور مالک اشتر سردار معروف امیر مؤ منان در نواحى موصل ، سپاه انبوه ابن زیاد را که از شام آمده بودند در هم شکستند و خود او را کشتند و سرش را براى مختار به کوفه فرستادند، و از آن موقع ((مختار)) بر سراسر عراق تسلط یافت .
بدین گونه کشورهاى اسلامى در قبضه قدرت سه تن در آمد. حجاز و یمن را عبدالله زبیر قبضه کرده بود، عراق را مختار به چنگ آورد، سوریه و مصر و سایر قلمرو اسلامى هم تحت فرمان عبدالملک مروان قرار داشت .
در سال 67 هجرى عبدالله زبیر برادرش مصعب را ماءمور فتح عراق و جنگ با مختار نمود. میان دو لشکر در خارج کوفه جنگ سختى در گرفت . سپاه مختار فرار کردند، و مختار کشته شد و عراق به تصرف مصعب بن زبیر در آمد.
مصعب بعد از شکست مختار و فتح عراق تجدید قوا کرد و به عزم فتح شام و جنگ با عبدالملک مروان از کوفه خارج شد.
عبدالملک نیز با سپاه انبوهى از شامات گذشت و در کنار نهر دجیل نزدیک شهر سامره به لشکر برخورد و اندکى بعد کارزار سختى واقع شد و به شکست کامل مصعب انجامید. این واقعه در سال 72 هجرى روى داد.
عبدالملک پیروزمندانه وارد کوفه مرکز عراق شد و در دارالاماره آنجا جلوس کرد و دستور داد سر مصعب را که بریده و با خود آورده بود در طشتى نهادند و مقابل او به زمین گذاردند.
عبدالملک با سرور و شادمانى خاصى ناشى از باده پیروزى به سر بریده رقیب خود مصعب بن زبیر مى نگریست . در این موقع عبدالملک بن عمیر که از رجال نامى بود و در مجلس حضور داشت ، تکان سختى خورد، و رنگ چهره اش دگرگون شد.
عبدالملک پرسید: ها، چه شد، چرا منقلب شدى ؟
گفت : سر امیر سلامت باد، داستان عجیبى را به یاد آوردم . من از این دارالاماره خاطرات تلخى دارم .
عبدالملک پرسید چه خاطراتى ؟
گفت : روزى من در همین دارالاماره نشسته بودم ، عبیدالله زیاد حکمران کوفه هم در جاى شما زیر همین قبه جلوس کرده بود. دیدم سر بریده امام حسین علیه السلام را آوردند و در نزد او نهادند.
مدتى بعد که مختار کوفه را اشغال کرد و عبیدالله زیاد را شکست داد، آمد در همین جا نشست و من هم بودم . مختار سر بریده عبیدالله را پیش روى خود گذارده بود و به آن مى نگریست .
روزى دیگر با مصعب بن زبیر در همین جایگاه نشسته بودم که دیدم سر بریده مختار را آوردند مقابل مصعب نهادند،
و اینک امروز هم در همین مکان خدمت امیر هستم و مى بینم که سر بریده مصعب در حضور شما قرار دارد! لذا لرزه بر اندامم افتاد و از شومى این مجلس پناه به خدا بردم .
با شنیدن این واقعه شگفت انگیز عبدالملک به هراس افتاد و تکان سختى خورد. سپس دستور داد، دارالاماره را که یادگار این همه حوادث و خاطرات تلخ و ناراحت کننده است ویران کنند.
جالب اینجاست که همه این وقایع بزرگ فقط در مدت یازده سال اتفاق افتاده بود!
اشعار زیر در همین زمینه گفته شده است :
یک سره مردى ز عرب هوشمند
گفت به عبدالملک از روى پند
روى همین مسند و این تکیه گاه
زیر همین قبه و این بارگاه
بودم و دیدم بر ابن زیاد
آه چه دیدم که دو چشمت مباد
تازه سرى چون سپر آسمان
طلعت خورشید ز رویش عیان
بعد ز چندى سر آن خیره سر
بد بر مختار به روى سپر
بعد که مصعب سر و سردار شد
دستخوش او سر مختار شد
وین سر مصعب به تقاضاى کار
تا چه کند با تو دگر روزگار!
موفق ودرپناه حق باشید
منبع:
داستان هاى ما
تالیف : مرحوم على دوانى
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
صداى ساز و آواز بلند بود. هرکس که از نزدیک آن خانه مى گذشت ، مى توانست حدس بزند که در درون خانه چه خبرهاست ؟ بساط عشرت و میگسارى پهن بود و جام مى بود که پیاپى نوشیده مى شد.
کنیزک خدمتکار درون خانه را جاروب زده و خاکروبها را در دست گرفته از خانه بیرون آمده بود تا آنها را در کنارى بریزد.
در همین لحظه مردى که آثار عبادت زیاد از چهره اش نمایان بود و پیشانیش از سجده هاى طولانى حکایت مى کرد، از آنجا مى گذشت ، از آن کنیزک پرسید: صاحب این خانه بنده است یا آزاد؟
آزاد.
معلوم است که آزاد است ، اگر بنده مى بود پرواى صاحب و مالک و خداوندگار خویش را مى داشت و این بساط را پهن نمى کرد.
رد و بدل شدن این سخنان ، بین کنیزک و آن مرد، موجب شد که کنیزک مکث زیادترى در بیرون خانه بکند. هنگامى که به خانه برگرشت ، اربابش پرسید: چرا این قدر دیر آمدى ؟
کنیزک ماجرا را تعریف کرد و گفت : مردى با چنین وضع و هیئت مى گذشت و چنان پرسشى کرد و من چنین پاسخى دادم .
شنیدن این ماجرا او را چند لحظه در اندیشه فرو برود.
مخصوصا آن جمله (اگر بنده مى بود از صاحب اختیار خود پروا مى کرد)
مثل تیر بر قلبش نشست . بى اختیار از جا جست و به خود مهلت کفش پوشیدن نداد. با پاى برهنه به دنبال گوینده سخن رفت . دوید تا خود را به صاحب سخن که جز امام هفتم حضرت موسى ابن جعفر علیه السلام نبود رساند.
به دست آن حضرت به شرف توبه نایل شد و دیگر به افتخار آن روز که با پاى برهنه به شرف توبه نایل آمده بود، کفش به پا نکرد. او که تا آن روز به بشر بن حارث بن عبدالرحمن مروزى معروف بود،
از آن به بعد، لقب (الحافى ) یعنى (پابرهنه ) یافت و به بشر حافى معروف و مشهور گشت تا زنده بود به پیمان خویش وفادار ماند، دیگر گرد گناه نگشت . تا آن روز در سلک اشراف زادگان و عیاشان بود، از آن به بعد، در سلک مردان پرهیزکار و خداپرست درآمد
منبع: داستان راستان استاد شهیدمطهری
میشه ضامنم بشی
اومدم تا ببینم لحظه عاشق شدنو
به دلم افتاده بود صدا زدین آقا منو
دل تنهامو آوردم با یه دنیا دلخوشی
کمتر از آهو که نیستم میشه ضامنم بشی
اومدم همسایه های پاپرت رو دون بدم
دلمو رو دست بگیرم تا بهت نشون بدم
روبروی گنبدت سجده کنم سلام بدم
خسته نیستم اگه من از راه دوری اومدم
بگم آفتابیو و عاشقم درست مثل جنوب
با همون لهجه دریایی که میدونی تو خوب
مِ از سید مظفر به تو دخیل اَ بندُم
نظرُم هَ بیارُم یِتا کیسه گندم
شاید که کفترانِت لایقُم بِدونِن
حاجتی که اوم هَ به گوشت برسانِن
تو چشمه محبت مِ تشنه نگاتُم
تو کعبه امیدی به هر دم نه صداتم
اسم نازنینت تا روی زبونِن
اون گدن مدائک لحظه اذانِن
روبروت بی اختیار دوباره زانو بزنم
میون گریه بگم غریبو در به در منم
تو رو شاهد بگیرم که با خدا حرف بزنی
میدونم که دست رد باز به سینم نمیزنی
میدونم شفاعت بی منتت زبون زده
به همین امید دلم به مشهد تو اومده
تو که اسمت با غم نقاره ها روی لباست
همه صحن طلات ردپای فرشته هاست
دست خالی هیچکسی از در خونت نمیره
یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره
یا رضا رضا میگم تا قلبم آروم بگیره
http://www.umahal.com/song/28345.htm
(خواننده: غلامرضا صنعتگر)
یا لطیف
سخنرانی حجة الاسلام سید محمد انجوی نژاد
راه های غیبی و معنوی رسیدن به آرامش
1. ارتباط بر معنای عاطفه و اخلاق برای خدا با چاشنی ایثار
انسان هایی که می خواهند به آرامش برسند، ارتباطاتشان را نسبت به اطراف و کل ارتباطات اجتماعی حتی نسبت به طبیعت و حیوانات، ارتباطات اخلاقی قرار می دهند.
در ارتباط اخلاقی، شرط اول و مهم این است که برای خداست.
المؤمن کیّس؛ انسانی که برای خدا کار می کند چون احساس ضرر و اضطراب و ناآرامی می کند وقتی برای غیر خدا کار می کند. بنابراین هر کاری که می کند، برایش هیچ فرقی نمی کند که چه اثر مادی برایش دارد؛ به دنبال اثر معنوی آن است.
در روایت داریم که برخی از مؤمنین وقتی اجر کارهایشان را در دنیا می گیرند، از اجرشان در آخرت کم می شود. از میزان رضایت خدا کم می شود. چون به دنیا که برسند، شادی دنیا برایشان کفایت می کند. ولی برای اولیاء خدا رسیدن یا نرسیدن، یکسان است. چون به دنیا رغبت ندارند.
با چاشنی ایثار : اعمالی که انجام می دهم، از باب صفت ایثار من است. کار می کنم، تلاش می کنم با ایثار.
ایثار بر جامعه ی اسلامی اثر دارد. در عوض خداوند می فرماید من به شما آرامش می دهم. ایثار آرامش می آورد.
2. قضیه ی پا و گلیم و تقدیر معیشت
این مَثَل پا را از گلیم درازتر کردن، منشأ روایی دارد. شخص طوری زندگی نمی کند که خودش باشد! به گونه ای زندگی می کند که مانند بقیه باشد.
به اندازه ای که خودت هستی، زندگی کن، انتخاب کن تا آرام و راحت باشی. عده ای به خیلی از مسائل اعتقاد دارند اما به خاطر نگاه تحقیرآمیز مردم عمل نمی کنند! نگاه تحقیرآمیز مردم با نگاه تحسین آمیز خدا قابل مقایسه نیست ! برای خودت زندگی کن.
تقلیدشان آن ها را بر باد داد به معنی ایجاد تزلزل و اضطراب است.
3. دقت در تاریخ و رفت و آمد همیشگی، متوالی، تکراری و کلیشه شده ی خلقت
دقت در تاریخ؛ چه انسان هایی آمدند و رفتند و چگونه رفتند.
روایت : هنگامی که علی(ع) در قبرستان خطاب به مردگان فرمود شما بگویید آنجا چه خبر است، لحظه ای سکوت فرمود و حالش منقلب شد. سپس رو به اصحاب سرّ فرمود اگر می توانستید صدای این ها را بشنوید، می شنیدید که می گویند یا علی! إنّ خیرالذات، التقوی !
چقدر پوشیدی، چقدر خوردی، مقامت چقدر بود، و... این ها پشیزی ارزش ندارد؛ در خارجی هزار به یک جو نمی خرند... می گویند هیچ کدام از چیزهای دنیا به درد ما نخورد.
تنها یک چیز مهم است: چقدر برای خدا کار کردی، چقدر خودت را نگه داشتی.
4. بندگی محوری
توقع خدا از ما این است؛ عبودیت از ما، آرامش از خدا. خداوند می گوید من مسائل دنیا را برایت حل می کنم، تو بندگی ات را بکن.
تو سرت را برخاک بندگی بگذار، اینکه چه اتفاقی می افتد، با خداست.
5. بر عهده نگرفتن کار بالاتر از توان، چه در مادیات و چه در معنویات
آیه ی شریفه ی قرآن : لایکلّف الله نفساً إلا وسعَها. به اندازه ی توانت گام بردار. حتی در صحبت کردن، قسم خوردن، نذر کردن. مثلاً می گوید عهد می بندم که بعد از ماه رمضان دیگر گناه نکنم! این احتمال وجود دارد که گناه کنی. امام سجاد(ع) به خدا می گوید من نمی توانم گناه نکنم مگر اینکه تو مرا کنترل کنی.
در این زمانه، سردر گمی های جنسیتی باعث عدم توازن تکالیف و در نتیجه افسردگی، اضطراب و نا آرامی شده است. خداوند می فرماید زن و مرد را خلق کردیم، برای هر کدام وظایفی قرار دادیم و بین آن ها اختلاف فاحش قرار دادیم. در زمانه ای که زن ها و دخترهای جامعه در پی مرد شدن هستند، هیچ نتیجه ای ندارد مگر نا آرامی. پیامبر(ص) فرمودند المرأة ریحانة، لیست بقهرمانة. زن مانند گل است.
الان در جامعه، توازن تکالیف وجود ندارد. این عدم توازن، باعث ایجاد نا آرامی در جامعه شده است؛ فرزند مادری از مادرش نمی بیند! خواهر، برادری از برادرش نمی بیند !
روایت : امیرالمؤمنین (ع) در وصیت به امام مجتبی(ع) نسبت به آرامش و استواری جامعه و رعایت تکالیف دینی می فرماید:
پسرم ! در پرده ی حجاب نگاهشان قرار ده چرا که عامل استواری و سلامت و آرامش است.
در خانه و بیرون از خانه، باید در پرده ی حجاب قرار گیرند تا احساس آرامش و امنیت کنند. جامعه باید با زن، مثل یک زن رفتار کند !
6. راهکارهایی برای آرامش در کلام امیرالمؤمنین (ع)
فرمودند زنان نسبت به مردان سه برابر بیشتر نا آرام می شوند چون حساس ترند. راهکارها :
- گرایش علمی به مذهب .
بر شما واجب است در اصول دین تقلید نکنید. باید اصول دین را بدانید.
- جلب رضایت الهی.
هر جا در زندگی احساس نا آرامی کردید، به دنبال جلب رضایت خدا بروید؛ خداوند بلافاصله برایتان جبران می کند.
- ایجاد زمینه ی مناسب برای ارتباطات صحیح.
نه نفی ارتباطات و انزوا دستور دین است و نه ارتباطی که بر مبنای بی عقلی باشد. در جامعه ی اسلامی، المؤمنون إخوة؛ اما این ارتباط باید بر مبنای نیاز و عقل باشد. افراط در عاطفه، زندگی را مختل می کند. امیرالمؤمنین می فرماید ندیدم کسی را که افراط کند، مگر اینکه دشمنی او را ببینم! افراط در محبت، انتهایش دشمنی است.
- استفاده از فرصت های طلایی مخصوصاً در مواعظ روان آسا.
بساط وعظ در جامعه ی امروز بسیار گسترده است. با این بساط، کسی جاهل از دنیا نمی رود. آن طرف که بروی، دیگر « نمی دانستم » معنی ندارد.
7. قرآن
8. اشک
اشک، یکی از نعمت های خداست.
درست است که میزان نا آرامی در زنان سه برابر مردان است، اما میزان بیماری ها و سکته هایی که در اثر ناملایمات اتفاق می افتد، در زنان یک سوم مردان است. چون زن اشک دارد، با کوچکترین ناملایمتی گریه می کند.
اشک انسان را آرام می کند. پیامبر(ص) می فرمود دوست دارم مردان جامعه ی من انس شان با اشک، مانند زنان باشد.
با اشک انس داشته باشید. حتی در مواقع شادی، شادی تان را با اشک میزان کنید.
اگر گریه، گریه ی بامعرفت باشد؛ گریه در اثر شناخت نفس انسان، در اثر ناراحتی از اعمال، در اثر دل تنگی برای خدا، گریه بر شهید و در مرتبه ی جلوتر گریه بر سیدالشهدا، برای انسان آرامش می آورد.
بنا به فرموده ی پیامبر اکرم (ص) گریه بر شهید مستحب است و عبادت محسوب می شود.
در اینجا چهار اثر از چهل اثری که برای گریه بر سیدالشهدا(ع) ذکر شده است را بررسی می کنیم:
* زیاد شدن حب و بغض قلبی تو.
امام صادق (ع) می فرمایند هل الدین الا الحُب و البُغض؟ گریه بر سیدالشهدا، دوستی و حب اهل بیت و بغض دشمنان ایشان را به طور ناخودآگاه در قلب انسان زیاد می کند. این یعنی دین؛ دین به معنی دوستی دوستان خدا و دشمنی با دشمنان خداست.
* سخی می شوی و صفت ایثار و احسان در تو زیاد می شود.
* نور
گریه بر امام حسین(ع) به صورت و سیرتت نور می دهد و در جامعه جلوه گرت می کند.
* اثرات وضعی گناه را می شوید.
بر اثر گناه، قلب انسان نورانیتش را از دست می دهد و سیاه می شود. یا ممکن است هنوز حب گناه در دل انسان باقی باشد. و یا خاطرات زشت در اثر گناه، در ذهن باقی مانده باشد. گریه بر اباعبدالله(ع)، این ها را می شوید و پاک می کند. به همین دلیل است که در اعمال شب های مختلف، حتی شب های عید، زیارت امام حسین(ع) وارد شده است.
گریه برای سیدالشهدا، انسان را شارژ می کند ! نه فقط گریه ی عزا، که گریه ی عشق، شوق و محبت، روح انسان را صفا می دهد.