وای بر بغض در گلویم...!
پای این قافله کجاست؟!... آنکه تو را به حسین (ع)می رساند ... آنکه فاصله را کمترین می کند تا آغوش پر از عشق حسین(ع)... آن پای کجاست؟! در آغوش کدامین مادر ؟! رباب ... آن درد چیست که بودنت را پلکی می کند که توان بر هم زدنش را هم نداری ... آن تشنگی شش ماهه حسین(ع) چیست؟ که قلب آسمان هم برای فهمیدنس کوچک است؟ ... قمهایش را می بینی؟
دویدنش را ... افتادنش را و هزاران بار برخاستنش را؟«من تشنه حسینم». پای ک.چکش می گفت و می دوید و قلب بزرگش برایش جرعه جرعه عشق می شد و لبهایش تشنه تر از سیرابی آب ...
تلاطم این جسم کوچک در آغوش عشق بی قراری رسیدنش مرا بی تاب رفتن می کند ... آواز این عشق را پرنده ایست بال و پر شکسته که خون را می طلبد و قربانی شدن را. حسین(ع)!! چقدر دلم نمی فهمد؟!!
مر بی قرار و بی تاب بزرگی روح این جسم کوچک کن تا در تاریکی این شب بر ترنم چشمانش بسوزم و بگریم و ساده ترین حرفم را به قطره قطرهخونش رضا کنم. همانگونه که او جانش را به عشق "امامش" رضا کرد.
کرامت فرزند امام حسین(ع)
عراقی ها طبق عادت هر ساله خود روز هفتم و هشتم محر به همه آمپولهایی تزریق می کردند تا رزمنده های ایرانی نتوانند در روز تاسوعا و عاشورا عزاداری کنند. این کار شیطانی هر سال خوب نتیجه می داد و غیر از چند نفر که به لطیف الحیل از زیر آمپول جان سالم به در می بردند ، بقیه چنان تب می کردندد که تا چند روز در جا می افتادند. آن سال اسامی افراد را روی لیست خولندند و حتی یک نفر نتوانست از نیش سوزن آمپول در امان بماند. وقتی عراقی ها به آسایشگاه ما آمدند ، مه بچه ها به حضرت علی اصغر(ع) متوسل شده ، نجات خود را از آن دردانه کوچک امام حسین(ع) خواستند. قلب پاک بچه ها و نام و برکت آن طفل خاندان پیامبر(ص) چنان اثر معجزه آسایی داشت که هیچکدام از بچه ها به جز یکی دو نفر که بیمازی کم خونی داشتند تب کردند.
عراقی که می دانستند آمپولها کار خودشان را خواهند کرد ، دیگر به سراغ ما نیامدند و آن شب با خیال راحت ، چراغ عزاداری امام حسین(ع) را روشن کردیم.
و پروردگارشان به آن ها از نوشیدنی ای گوارا و پاک و پاک کننده می نوشاند!
آیه 21/سوره انسان
از حضرت سوال شد کرامت و فضیلت در چیست؟ در پاسخ فرمود: کنترل و در اختیار داشتن زبان و سخاوت داشتن. سوال شد نقص انسان در چیست؟ فرمود: خود را واداشتن بر آنچه که مفید و سودمند نباشد.
یا لطیف
در کاخ یزید که سخن گفت مردم متحیر گوش می دادند ... آیا علی (ع) زنده شده است؟! صدا ، صدای زینب (س) و سخن ها با تمام زیبایی ها و شجاعت وصلابت هایش سخنهای علی(ع) است.زینب جان تیغ کلامت اولین شمشیری بود که به خون خواهی حسین (ع) برخاست.
امام سجاد(ع) در حق شما فرمودند: «ای عمه! شما الحمدلله بانوی دانشمندی هستید که تعلیم ندیده ، وبانوی فهمیده ای هستی که بشری تو را تفهیم ننموده است.» و در مجلس یزید اینگونه فرمودی :
«به خدا قسم ای یزید ،هر چه کردی بازگشت آن به سوی خودت خواهد بود، چرا که تو جز پوست خود نشکافتی و جز گوشت خود ندریدی.ای یزید! در آن روز که خداوند بدنهای پاک شهیدانمان را حاضر می کند تا حقوق خود را از ستمگر بستاند ، تو بر رسول خدا (ص) وارد خواهی شد ، اما می دانی در چه حالی؟ در حالی که خون عزیزان او را ریخته و حرمت ذریه اورا از بین برده ای. آری ای یزید! از این پیروزی ظاهری که به دست آورده ای ، غرق شادی مشو ، و آن عزیزان را در کربلا به خاک و خون کشیده ای ، مغلوب و مرده مپندار. که خداوند می فرماید :« کسانی را که در راه خدا شهیدشده اند مرده مپندارید. بلکه آنان نزد خدای خود روزی می خورند. آل عمران/آیه 169»
دعا کن ما نیز مسافرکاروانی شویم که قافله سالارش توی ...
مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید؟!
همسر شهید برونسی در خاطره ای می گوید: یک بار شهید برونسی خاطره ای برایم تعریف کرده ، گفت : «کنار یکی از زاغه های مهمات سخت مشغول کار بودیم.تو جعبه های مخصوص ، مهمات می گذاشتیم و درش را می بستیم. یکدفعه چشمم افتاد به یک خانم محجبه با چادر مشکی! داشت پا به پای ما توی جعبه مهمات می گذاشت. پیش خودم فکر کردم : حتما از این زنهایی است که می آیند جبهه. به بچه ها نگاه کردم. مشغول کارشان بودند و بی تفاوت می رفتند و می آمدند. انگار اصلا آن زن را نمی دیدند قضیه عجیب برایم سوال شده بود. موضوع، عادی به نظر نمی رسید. کنجکاو شدم بفهمم جریان چیست.رفتم نزدیکتر تا رعایت ادب شده باشد.
سینه ای صاف کردم و خیلی با احتیاط گفتم : خانم، جایی که ما مردها هستیم ، شما نباید زحمت بکشین. رویش طرف من نبود ، به تمام قد ایستاد و فرمود:« مگر شما در راه برادر من زحمت نمی کشید ؟!» یک آن یاد امام حسین(ع) افتادم و اشک تو چشمانم حلقه زد. واقعا خدا به من لطف کرد که سریع موضوع را گرفتم و فهمیدم جریان چیست. بی اختیار شده بودم و نمیتوانستم چه بگویم.
آن خانم ، همان طور که روش آن طرف بود فرمود :« هر کس که یاور ما باشد ، البته ما هم یاری اش می کنیم.»
ذکر نیزه
و صبر کن و صبر تو مگر به مدد الهی و به خاطر خدا نیست ؛ و بر آنها اندوهگین مباش و از مکر هایی که می کنند ، قلبت آزرده نباشد!
آیه 127/سوره نحل
از زبان دوست
امام حسین (ع) : بپرهیز از ظلم و آزار رساندن نسبت به کسی که یاوری غیر از خداوند متعال نمی یابد
یا لطیف
دلش برای پدرش تنگ شده بود. پدر گفته بود هر وقت دلتنگی و غم دلت زیاد شد ، نامه سر به مهر مرا بگشا. لحظات داغ کربلا او را وادار می کند.نگاه های مطمئن ولی پر خون حسین(ع) او را دیوانه کرده است.
نامه را می گشاید و دست خط پدر ، کلمات پدر ، حرفها و بوی پدر او را مست می کند و اشک های حسین بن علی (ع) را جاری می سازد.
تو دلتنگیت را با نامه پدر می گشایی که کل عالم بر پنجه ی او چرخیدن را آغاز کرده و میچرخد.
تو برای تسلای دلت نامه ای داری وعمو یی چون حسین بن علی (ع). ما هم دلتنگیم. هر ده روز محرم این طور است. محرم که تمام بشود مثل ماه رمضان است که تمام میشود یا مثل فاطمیه است ، که تمام می شود مثل جنگیدن است که تمام می شود. آخرش کسته می شوی یا نه زنده می مانی و برایشان دلتنگی می کنی ...
این بار فعه آخرش نیست که کشته می شود! عادت کرده است به مردن به شهدت. به اینکه با یک دم حسین(ع) بمیرد و با بازدمش زنده شود. اما ما گاهی دلمان تنگ می شود اصلا نمی دانیم چه باید بکنیم!!!
اما قاسم فهمیده بود. او می دانست که چگونه خود را از دست دلتنگی ها برهاند. او می دانست که رهایی از دلتنگی آنقدر شیرین است کهمی ارزد هر کاری بکنی. می ارزد میدان بروی. می ارزد که قربانی کنی ... همه چیز را ... می ارزد که حتی با عمو هم وداع کنی. چرا که هم سپر امامت می شوی هم مرهم دل پدر و هم دلتنگیت کم کم ، کم می شود. شیرین است به شیرینی عسل ...
راوی می گوید : جوانی به سوی میدان آمد که صورتش مانند قرص ماه بود و به جنگ مشغول شد ... این اتمام ، برای دلتنگی های این نوشته کافی است. شاید!!!
عنایت حضرت قاسم(ع)
حاج قاسم معون گردان ما ؛ گردان قاسم بن الحسن (ع) در لشکر انصار بود که در عملیات کربلای چهار ، گلوله توپی کنارش منفجر شد و بر اثر ترکشی که به سرش اصابت کرد ، دیگر نتوانست حرف بزند. پزشکان هم جواب درستی به ایشان نمی دادند. او مدتی در تویسرکان بودو دوباره به جبهه برگشت. پیش از مرحله دوم عملیات کرربلای پنج ، در عالم رویا ، خود را در مسجدی دید که هنگام عملیات کربلای چهار در آن جمع شده بودند. داخل مسجد ، حاج محسن فرمانده ی سابق گردان و دیگر شهدا را که قرار بود به آنها بپیوندد ف دید. بعد از چند دقیقه دو جوان با چهره ی نورانی و درخشان وارد مسجد شدند.حاج محسن به احترام آنها از جا برخاست. یکی از دو جوان از حاج محسن پرسید : «چرا مجلس روضه مادرم زهرا(س) این قدر سرد و بی روح است؟!»
حاج محسن در جواب گفت : چند نفر از مداحان ما شهید شده اند. بعضی هم به دلایلینتوانسته اند تا امروز بیایند. بعد به حاج قاسم اشاره کرده و گفت:ایشان هم که هستند ، قدرت تکلمشان را از دست داده اند.
آن جئان که حضرت قاسم(س) بود ، بلند شد و دستی بر سر حاج قاسم کشید.
حاج قاسم می گفت : وقتی دستش را حس کردم ، گویی نیرویی مثل آهنربا وارد بدنم شد. از خواب برخاستم و اولین عبارتی که بر زبانم آمد ، جمله « بسم الله الرحمن الرحیم » بود.
حاج قاسم در عملیات نصر شش شیمیایی شد و به شهادت رسید.
ذکر نیزه
و کسانی که ایمان آورده اند شدید ترین محبتها را نسبت به پروردگار خود دارند.
آیه 165/سوره بقره
از زبان دوست
امام حسین(ع) : چنانکه دو نفر با یکدیگر نزاع و اختلاف نمایند و یکی از آن دو نفر ، در صلح و آشتی پیش قدم شود ، همانا شخص سبقت گیرنده ، جلوتر از دیگری به بهشت وارد میشود.
یا لطیف
کلمه رقیه ، در اصل ارتقاء به معنی «صعود به طرف بالا و ترقی»است.
رقیه (س) دختر خورشید است..... رقیه (س) از تبار نور و از جنس آبی آسمان است.رقیه، رقیه است.رقیه(س) جلوه دیگری از شکوه و عظمت حماسه عاشوراست. وحضور این کودک خردسال در متن نهضت سرخ حسینی بی هیچ شک و شبهه ای اتفاقی ساده و ناچیز نبوده است ، چنانکه هر یک از کسانی که در واقعه نینوا حضور داشتند ، چون نیک بنگریم ، حامل پیامی شگرف و شگفت بوده اند. دل تنگ خود معجزه میکند. دل تنگ دلدار را به دلداده می رساند ... تو از آن لحظه که زینب را به خیمه برد ، او را ندیده ای ... معنای دلتنگی را تو و زینب خوب می دانید ، هر دو دل تنگید ، اما چه می شود کرد که حسین (ع) با اشاره مسیحایی اش فقط قلب زینب را از ایستادن و نتپیدن ایمن کرد و دل تنگ تو بعد از آنکه با دیدار پدر و شانه کردن زلفهای خون آلودش آرام نگرفت ، ایستاد و تو را به پدر ملحق کرد. دل تنگ اینگونه دلداده را به دلدار می رساند!!
فرهنگ حسینی
سال 74 بود فصل پاییز، که در منطقه عملیاتوالفجر یک در فکه ، میدان مین ها را می گشتیم تا جا های مشکوک را پیداکنیم. بعد از کانالی که برای مقابله با حمله بچه ها زده بودند. میدان مین وسیعی قرار داشت. با صحنه ای عجیب روبرو شدیم. اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است که باد آورده ، ولی جلوتر که رفتیم متوجه شدیم شهیدی است که ظاهرا برای عبور نیروها از میان سیم های خاردار ، خود را روی آن انداخته است تا بقیه به سلامت بگذرند.بند بند استخوان های بدن داخل لباس قرار داشت و در غربتی دوازده ساله روی سیم خاردار دراز کشیده بود. دوازده سال انتظاری که معبر میدان مین را هم به ما نشان می داد. فهمیدیم که لشکر عاشورا در این محدوده عملیات کرده است.
ذکر نیزه
آیا با کسی که با خشونت رفتار میکنید که در زیبای خلق شده و در دفاع از خود نمی تواند حق خود را بیان کند؟!
آیه 18/سوره زخرف
از زبان دوست
امام حسین(ع): هر کس خداوند متعال را با صداقت و خلوص ، عبادت و پرستش نماید ؛ خدای متعال اورا به بهترین آرزوهایش می رساند و امور زندگیش را تامین می کند.
یا لطیف
ورود به کربلا روضه ای دیگر گونه است.
ورود به کربلا سری در خاک پنهان دارد و معشوقی در آسمان.
ورود به کربلا حر را دارد که با سپاهیانش در روبروی محل برپایی خیمه های حسین (ع) منزل می نماید.
فکر میکنم که حر کم کم عطر حسین (ع) را حس میکند.هر که عطر حسین (ع) را حس میکند یا اشک میریزد یا آه سر میدهد یا مثل حر ، تسلیم آقا می شود.
آقا آنقدر مهربان است که مطمئنم برای ما دلتنگی میکند وقتی ما از موعد دلتنگی هامان برای ارباب گذشته باشد.
با انگشت دیوار را لمس میکنی. رویت به طرف دیوار است. اشک از چشمانت نرم نرم می افتد.بدنت انگار پر جراحت و زخم است و تاول پاهایت پر از آب و چروک. آفتاب ، پوست روشن تر از روزت را سوزانده است ، همچنان که دامن زیبای پر گلت را. صورت کوچکت انگار لطافت هر چه گل بر روی زمین را شرمگین میکند.
تو چنان آفتابگردانی در عشق.
تو چنان لاله ای در زخم.
تو چنان شقایقی در درد.
نمی دانم با انگشتت روی دیوار و گاهی بر خاک چه ترسیم میکنی.
می خوابی و دلتنگی های تو از خوابت بیرون میزند. گریه های از سر دلتنگی ات آرام آرام همه را می گریاند. تو انگار بابا میخواهی و همه فهمیده اند که چگونه پدرت را برایت می آورند؟!
تو سرنوشت خویش را با بهانه گیری رقم زده ای.
تو انتظار خویش را با گریستن به وصل رساندی.
کودکی خویش را با مرگ به پیری تبدیل کردی.
که اگر سایه ای از مهر تو بر ما بیفتد ، خرابه ای را که ساختیم آباد خواهد شد و هر چه علف هرز که پروراندیم به بهانه تو خواهد سوخت و اشک هایی جوانه خواهد زد که حتما باغبانش تو خواهی بود و تو.
زیارت عاشورا
روزی چند با برای سید الشهداء (ع) گریه می کرد. محمد رضا شفیعی را می گویم. صبحها زیارت عاشورا را که می خوندیم ، گریه ها و ناله هایش جانسوز و شنیدنی بود. بعد از کلاس عقیدتی و نماز جماعت هم با ذکر مصیبت سید الشهداء (ع) آروم می شد.
غروب ها کنابچه زیارت عاشوراش رو بر می داشت و می رفت «موقعیت صفا». قبری که با دستان خودش کنده بود و بچه ها این اسم رو روش گذاشته بودن. روضه خوان خودش بود. بعد از هر گریه اشکهایش را پاک می کرد و به بدنش می مالید. هیچ کس معنای کارش را نمی فهمید. محمدرضا جز نیروهای تخریب بود و در کربلای4 مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد. پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد منتقل کردند ، به شهادت رسیدو همان جا دفنش کردند. پودر هایی روی بدنش ریخته بودن تا متلاشی شود ، اما اثر نکرده بود. پیکر مطهرش را سه روز در معرض نور شدید آفتاب قرار دادند تا بپوسد.
اما بعد از شانزده سال که خاک را کنار زدن ، هنوز جنازه محمدرضا مثل روز شهادتش بود.
او را بار دیگر همرزمانش در قالب کاروان شهداء به ایران بازگرداندند و نامش را در میان هفت شهیدی که پیکرشان سالم بود ثبت کرده بودند. توفیق دفن جسم از سفر برگشته اش نصیب من شد. مادر محمدرضا ، عقیقی به من داد تا زیر زبانش بگذارم.لب و زبان و دندانهایش هیچ تغییری نکرده بود. شانه هایش را که برای تلقین خواندن در دست گرفتم تمام گوشت هایش را احساس می کردم. بعد از شانزده سال ، گویی تازه روح از بدنش جدا شده بود.
ارث ماندگار محمدرضا «موقعیت صفا» واقعا با صفا بود.
ذکر نیزه
پس آنان که از وطن خود هجرت نمودند و از دیار خویش بیرون شده و در راه خدا رنج کشیدند و جهاد کرده و کشته شدند همانا بدی ها آنان را (در پرده لطف خود) بپوشانیم و آنان را در بهشت هایی در آوریم که زیر درختانش نهر ها جاری است این پاداشی است از طرف خدا ونزد خداست پاداش نیکو.
آیه 195/سوره آل عمران
سلام به همه عزادار های حسینی
طبق هر سال هر شب این دهه به روز هستم
انشا الله بتونم باهمه قوا در خدمت باشم
یا لطیف
روایت می گوید که آن حضرت در هر غروب پنج شنبه به زیارت فرزند شهیدش حسین (ع) می آید و از ذکر مصیبتش چنان آهی بر می آورد که هر که دی دارد، دلش میگیرد؛ و هر که بی دل است رنجور میگردد.
مادر ! تو خود مرا در عزای حسین ات یاری کن.
یا فاطمه الزهرا (س) مددی !!!
آنطوان بارا (مسیحی): اگر حسین(ع) ار آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی می افراشنیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می نمودیم و مردم را با نام حسین(ع) به مسیحییت فرا می خواندیم.
سیم حیات
علم را به رودخانه میبرند تا تطهیر کنند.
محرم است و باید بار دیگر سیاه پوشید و علم را سیاه پوشاند و کفن کرد.
عاشورا جراحتی همیشه تازه است و هر سال این روز ها که می رسد باز به خون می افتد.
از در و دیوار ها می توان فهمید که پیر است و سرد و گرم چشیده .... قرن هاست که این روز ها وقتی جراحت عاشورا تازه مبی شود، آینه داران عباس(ع ) علم را برداشته اند و به سوی رودخانه، کوچه ها را طی کرده اند و از گذر ها گذشته اند تا به آب برسند.
شهید سید مرتضی آوینی
عنایت فاطمی (س)
در یکی از عملیات های آبی پاهایم مثل دوتا چوب خشک، دردناک شده بود. در چنین مواقعی می بایست به پشت دراز می کشیدیم و پاهایمان را آرام آرام حرکت می دادیم. ولی چون در دومتری کمین عراقی ها بودیم دستم را لای دندان گرفتم. برگشتم و با ایما و اشاره به حاجی فهماندم چه شده است.نگاهش گفت: «می دونی که اینطور وقتها چه کار بکنی...» می دانستم، باید بی صدا می رفتم زیر آب. بعد جنازه می آمدم روی آب. سرم را زیر آب کردم.چشم هایم را بستم .توی دلم گفتم " یا فاطمه زهرا (س) " ، و گذاشتم آب برود توی دهانم. اما اتفاق عجیبی افتاد : پاهایم گرم شد، آمدم روی آب.
روضه مادر
نشسته بود پشت من روی موتور.دو شب مانده بود به عملیات کربلای چهار و می خواست با دوستانش خداحافظی کند.یکدفعه دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: حسین! برایم روضه بخوان.گفتم: روضه؟! حسین جان پشت موتور که جای روضه خواندن نیست، بگذار برای بعد. بد جوری جوابم را داد: اگر در عملیات شهید شدم، به خانم زهرا (س) بگویم همه جا برایت گریه کردم. سلامی به بی بی فاطمه(س) دادم و دو بیت شعر خواندم.
به حدی بلند گریه می کرد کهمن به وجود صدای بلند و دلخراش موتور به راحتی صدای ناله هایش را می شنیدم. هنوز چند متر مانده بود به دوستانش برسیم. گفت: نگهدار!
پیاده شد ، کمی قدم زد و صورتش را شست.
بین بچه ها رفت، چهره اش لبریز از خنده بود. گویی ای گونه ها هیچ وقت معبر اشکهایش نبوده...
ذکرنیزه
خدا نور آسمان ها و زمین است. داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشنی و چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه ی که تلائلو آمن گویی ستاره ایست.درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که با آنکه شرقی و غربی نیست شرق و غرب جهان بدان فروزان است و بی آنکه آتشی بیفروزد خود به خود جهانرا روشنی بخشد که پرتو آن نور بر روی ور قرار گرفته و خدا هر که را خواهد به نور خود هدایت کند.و این مثل ها را خدا برای مردم (هوشمند) میزند و خدا به همه امور داناست.
(آیه 35/سوره نور)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
هنگامى که حضرت یوسف علیه السلام به سلطنت مصر رسید، چون در سالهاى قحطى عزیز مصر فوت کرده بود زلیخا کم کم فقیر گردید، چشمانش کور شد، به علت فقر و کورى بر سر راه مى نشست و از مردم براى گذران خود گدایى مى کرد
به او پیشنهاد کردند، خوب است از ملک بخواهى به تو عنایتى کند سالها خدمت او مى کردى . شاید به پاس خدمات و محبتهاى گذشته به رحم نماید.
ولى باز هم عده اى او را از این کار منع مى کردند که ممکن است به واسطه عشق ورزى و هوى پرستى اى که نسبت به او داشتى تا به زندان افتاد و آن همه رنج کشید خاطرات گذشته برایش تجدید شود و تو را کیفر نماید.
زلیخا گفت : یوسفى را که من مى شناسم آن قدر کریم و بردبار است که هرگز با من آن معامله را نخواهد کرد. روزى بر سر راه او بر یک بلندى نشست .
هر وقت حضرت یوسف علیه السلام خارج مى شد جمعیت کثیرى از رجال و بزرگان مصر با او همراه بودند زلیخا همین که احساس کرد یوسف نزدیک او رسید گفت :
سبحان من جعل الملوک عبیدا بمعصیتهم و العبید ملوکا بطاعتهم ، پاک و منزه است خداوندى که پادشاهان را به واسطه نافرمانى بنده مى کند و بندگان را بر اثر اطاعت و فرمان بردارى پادشاه مى نماید
یوسف علیه السلام پرسید: تو کیستى گفت : همان کسى که از جان تو را خدمت مى کرد و آنى از یاد تو غافل نمى شد هوا پرست بود، به کیفر اعمال بد خود به این روز افتاده که از مردم براى گذران زندگى گدایى مى کند که برخى به او ترحم مى کنند و برخى نمى کنند. بعد از عزیز اولین شخص مصر بود و اینک ذلیلترین افراد، این است جزاى گنهکاران .
یوسف گریه زیادى کرد و بعد پرسید:
آیا هنوز چیزى از عشق و علاقه نسبت به من در قلبت باقى مانده ؟ گفت : آرى ، به خداى ابراهیم قسم ، یک نگاه به صورت تو، بیش از تمام دنیا براى من ارزش دارد که سطح آن را طلا و نقره گرفته باشند.
یوسف پرسید: زلیخا چه تو را به این عشق واداشت ؟ گفت : زیبایى تو. یوسف گفت : پس چه خواهى کرد اگر پیامبر آخرالزمان را ببینى که از من زیباتر و خوش خوتر و با سخاوت تر است که نامش محمد صلى الله علیه و آله است ؟ زلیخا گفت : راست مى گویى .
یوسف علیه السلام پرسید تو که او را ندیده اى ، از کجا تصدیق مى کنى ؟ گفت همین که نامش را بردى محبتش در قلبم واقع شد. خداوند به یوسف وحى کرد زلیخا راست مى گوید ما نیز او را به واسطه علاقه و محبتى که به پیامبر ما محمد صلى الله علیه و آله دارد، دوست داریم و به این خاطر تو با زلیخا ازدواج کن . آن روز یوسف به زلیخا چیزى نگفت و رفت .
روز بعد به وسیله شخصى به او پیغام داد که آیا میل دارى تو را به ازدواج خود درآورم . زلیخا گفت : مى دانم که ملک مرا مسخره مى نماید، آن وقت که جوان و زیبا بودم مرا از خود دور کرد، اکنون که پیرو بینوا و کور شده ام مرا مى گیرد؟
حضرت یوسف علیه السلام دستور داد آماده ازدواج شود و به گفته خود وفا کرد شبى که خواست عروسى کند به نماز ایستاد، دو رکعت نماز خواند خدا را به اسم اعظمش قسم داد. خداوند جوانى و شادابى زلیخا را به او باز گرداند،
چشمانش شفا یافت ، مانند همان زمانى که به او عشق مى ورزید، در آن شب یوسف او را دخترى بکر یافت ، خداوند دو پسر از زلیخا به یوسف داد، با هم به خوشى زندگى کردند تا مرگ بین آنها جدایى انداخت .
هنگامى که یوسف علیه السلام مالک خزاین زمین شد با گرسنگى بسر مى برد و نان جو مى خورد، به او مى گفتند با این که خزینه هاى زمین در دست توست به گرسنگى مى گذرانى ؟ مى گفت مى ترسم سیر شوم و گرسنگان را فراموش نمایم
منبع:
عاقبت بخیران عالم
تالیف : على محمد عبداللهى