قانون ذهن
همهْ علت و معلول ها ذهنی هستند. افکار شما تبدیل به واقعیت می شوند.افکار شما آفریننده اند. شما تبدیل به همان چیزی می شوید که در بارهْ آن بیشتر فکر می کنید.
همیشه در بارهْ چیزهایی فکر کنید که واقعاُ طالب آن هستید و از فکر کردن در بارهْ چیز هایی که خواستارآن نیستیداجتناب کنید.
قانون علت و معلول
هر چیزی به دلیلی رج می دهد. برای هر علتی معلولی هست، و برای هر معلولی، علت یا علتهای بخصوصی وجود دارد،چه از آنهااطلاع داشته باشید.چیزی به اسم اتفاق و جود ندارد.
در زندگی هر کاری را که بخواهید انجام دهید به شرط آنکه:
۱--تصمیم بگیرید که دقیقاً چه می خواهید.
۲-همان کاری را بکنید که کسانیکه در این راه موفق شده اند انجام داده اند.
قانون رابطه مستقیم
زندگی بیر.نی شما بازتاب زندگی درونی شماست.بین طرز فکرو احساسات درو نی شما از یک طرف و عملکرد و تجارب بیرونی شما از طرف دیگر رابطهُ مستقیم وجود دارد.
روابط اجتماعی، وضعیت جسمانی، شرایط مالی و موفقیت اجتماعی شما بازتاب دنیای درونی شماست.
قانون باور
هر چیزی را که عمیقاْ باور داشته باشید برایتان به واقعیت بدل می شود. شما آنچه را که می بینید باور نمی کنید بلکه آن چیزی را می بینید که قبلاْبه عنوان یک باور انتخاب کرده اید . پس باید:
۱-باور های محدود کننده ای را که مانع موفقیت شما هستند شناسایی کنید.
۲-آنها را از بین ببرید
قانون ارزشها
نحوهْ عملکرد شما همیشه با زیربنایی ترین ارزشها و اعتقادات شما هماهنک است.
آنچه را که براستی ارزشهایی را که واقعاْبه آن اعتقاد دارید بیان می کند ادعا های شما نیست بلکه گفته ها، اعمال و انتخابهای شما به ویژه در هنگام نا راحتی . عصبانیت است.
سلام
با عرض معذرت از همه اون دوستانی که دوست دارن من از دست نوشته های خودم براتون بزارم این مرتبه به خواسته یکی از دوستان در لابه لای نوشته هام یکی از این قوانین را می زارم و نظر خوب و زیبای شما رو هم جویا هستم
به امید خدا که این مطالب به درد بخور باشد
از لطف همه دوستان ممنونم
قانون عینیت یافتن ذهنیات...
دنیای پیرامون شما تجلی فیزیکی دنیای درون شماست.کار اصلی شما در زندگی این است که زندگی مورد علاقه خود را در درون خود خلق کنید.
زندگی ایدآل خود را با تمام جزئیات آن مجسم کنید و این تصویر ذهنی را تا زمانیکه در دنیای پیرامون شما تحقق پیدا کند حفظ کنید.
بر گرفته از کتاب:کتاب کوچک بزرگ قوانین جهانی موفقیت
اثر:بریان تریسی
در باره نویسنده این کتاب:نویسنده این کتاب کوچک بزرگ در طی سی سال به هشتاد کشوردنیا سفر کرده است تا دلایل حقیقی این پرسش را بیابد که چرا وقایع به صورتی که هستند اتفاق می افتند.
او پاسخ را به صورت قوانینی خلاصه کرده است که سالها در دنیا به افراد مختلف آموزش داده شده است و تعداد بی شماری از این مردان و زنان توانسته اند با به کار گرفتن این اصول، موفقیت، خوشبختی و سلامت جسمی_روانی را در زندگی خود افزایش دهند.
بریان ترسی با همسرش بابارا و چهار فرزندشان در سانتیاگو واقع در ایالات کالیفرنیا زندگی می کنند .
او همچنان مشغول نوشتن و آموزش این اصول پایدار به جهانیان است.
میخوام براتون ازدوستم آیلین بگم
درست ۱ سال پیش روز بود که آیلین کنار ما درس می خوند. با ما حرف می زد و از خودش و زندگیش می گفت که با چه زخمتی بزرگ شده اما نمی دونست که فردا قراره دوستاشو واسه همیشه ترک کنه.
حتی فکرشو هم نمی کرد که بدون خدافظی میره. حتی فرصت نکرد برا لحظه آخر با داداشش حرف بزنه که بگه دلش براش تنگ می شه .
درست همین موقع ها بود که از کلاس ریاضی بر می گشت که یه از خدا بی خبر جلو چشم داداشش اونو زیر گرفت. درست ۳دقیقه بعد از تصادف بود که تو بغل داداشش جون داد و برا همیشه به خواب ابدی رفت.
آیلین دوستاشو تنها گذاشت و تنها رفت ،بی خدافظی، بی خبر و بی بدرقه رفت. آیلین همه رو تو حسرت دیدار گذاشت.
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
درست ۱سال پیش روز امتحان فیزیک بود که خبر وداع آیلین رو شنیدم،آخ که چه سخت بود باورش. تورو خدا قبل از رفتن هوای هم رو بیش تر داشته باشید.
اوقات خوش آن بود که با دوست بسر رفت
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود
دلم برات تنگ شده
ناصر عبداللهی خواننده موسیقی پاپ ایرانی ده روز پیش از رسیدن به سن 36 سالگی در تهران درگذشت.
آقای عبداللهی در بیمارستان هاشمی نژاد تهران جان باخته که بیمارستان تخصصی بیماریهای کلیوی است و علت مرگ او اختلال در عملکرد مغز و دیگر اندامهای داخلی به دلیل مسمومیت دارویی اعلام شده است.
ناصر عبداللهی اهل شهر بندرعباس در جنوب ایران بود و آن گونه که در گزارشها آمده، پیش از مرگ چهار هفته در بیمارستانهای بندرعباس و تهران بستری بوده است.
ناصر عبداللهی از نسل نوی خوانندگان پاپ ایرانی به شمار می رود که از یک دهه پیش بدین سو و در پی مجاز شدن موسیقی پاپ در داخل ایران وارد عرصه هنری ایران شدند.
وی با ترانه فاطمه بنت نبی شهرت یافت که خود نیز در یکی از مصاحبه هایش آن را "جزء لاینفک ذهن و خاطر" خود خوانده بود.
از ناصر عبداللهی آلبومهای دوستت دارم،بوی شرجی و هوای حوا منتشر شده است..
پدرام یکی از دوستان ناصر مینویسد : .....
.. سال 1375 توی بندرعباس واحد تبلیغات ناحیه انتظامی بندرعباس سرباز بودم. اونجا یه کارمندی به اسم حسنعباسزاده بود که بچه بندرعباس بود و دوست ناصرعبدالهی. من هم از کانال اون با ناصر آشنا شدم. اون موقع معروف نبود. اما زمانی که من دیدمش شنیدم که تازه از خوندن توی مجالس دست برداشته و یه اُرگی هم به اسم سُلطان داشت که میگفت اون موقع یکونیم میلیون مایهاش بود. ناصر رو برای مراسمهای مختلف دعوت میکردیم و میومد برامون میزد تا اینکه یا اون ترانه یا فاطمه معروف شد و به تلوزیون رفت و بعد هم کارش گرفت و اولین کاستش «دوستت دارم» بود که با دکلمه پرویز پرستویی بود و تقریباً تمام ترانههاش زیبا بودن. یه کلکسیون سنگهای رنگی داشت و چون شیعه شده بود خانوادهاش که سنی بودن طردش کرده بودن. بچه بااحساسی بود و هیچ وقت خودش رو نمیگرفت. یه آدم به تمام معنا خاکی و البته یه هنرمند واقعی..
هرگز اینگونه نیست فراموش نکن وقتی که پای عشق و دوستی در میان باشدبه خودی خود هیچ پرسشی هم بی پلسخ نخواهد ماند !!در واقع با محبت تمام پرسش ها محو می شوند! می دانی چرا!؟!
تنها به این دلیل که دوستی ها و دوست داشتن ها ریشه در قلب دار ند اما سوال ها زاییده ذهن هستند!ذهنی که برای هر چیزی علتی را جستجو می کند و این علت تراشی ها هم هر گز پایانی نخوا هد داشت:
هزاران سال است که بشر از طریق فلسفه به دنبال علت می گردد و همچنان هم تا خود قیامت خواهد گشت!
تازه آن وقت هم سوال جدیدی ظهور خواهد کرد که که چرا قیامت شد!؟پیش از آن واقعه هم سوال این بود که آیا قیامتی هست!أ
عاشق شو ونه روزی کار جهان سر آید *****نا خوانده درس مقصوداز کارگاه هستی
عشق همچون آفتابی است که با طلوعش تمام تاریکی ها را محو کرده و به همه قیل و قال ها پایان می بخشد .
عشق از قلب بر می خیزد و سوال از ذهن. قلب سکوت می کند و ازسر همین سکوت صدای خداوند رامی شنودو حضورش را در پیرامون خود لمس می کند.
کار قلب بیشتر شبیه به کودکان است اما کار ذهن بیشتر شبیه فلاسفه!
اگر فیلسوفیاز کودکی که در حال جنب و جوش است بپرسد که به کجا می دوی و چرا می دوی قطعأ به ریشش خواهد خندید!!!
اگر چه به درستی نمی تواند پاسخ دهداما سکوت کرده و چشمان حیرت زده اش گویای این مطلب عمیق خواهد بودکه:
مگر غیر از این لحظه و لذت سرشار نهفته در آن جلیی هم برای رفتن و یا چیزی برای جستن وجود دارد!!؟
خدا را شکر که درختان و طبیعت فلسفه نمی دانند !!!!و گر نه به دلیل تمام چرا های فیلسوفانهاش در روی زمین نه
درختی و نه خنکای سایه ای دیده می شدٍٍٍٍ،نه شکوفه ای، نه برگی ،نه میوهای و...... همواره از خودش می پرسید چرا
باید میوه بدهم !!!!! سایه من چه ربطی به من دارد چرا باید زحمت سایه انداختن را به خود بدهم . الی آخر.
اری دوستانم.....
آدمی طبیعت راستینش را از یاد برده ،فراموش کرده که ذات واقعی اش قلب است نه ذهن . قلبی که جز دوست داشتن
نه چیزی می داند و نه می فهمد و نه می خواهد بداند!درست مثل کودکان،درختان،پرندگان و.......
آیا با من موافق نستین که زلال یک لبخند و یک برگ ساده درخت بسیار گویا تر از تمام دانش غبار آلود بشر است؟
ایا عشق معرفت است یا دستاویزی برای خود کامیگی ؟؟؟؟؟؟؟؟
آیاسریر دل آدمیان یک پوشش برای رسیدن به خلیفته اللهی نست و آِیا............مهر ورزی کار خدا نیست؟؟؟؟؟
همان مهری که از سر تقصیر آدم و حوا گذشت و به اشان مهلت جبران را داد؟؟؟
در حیرتم اگر چنین نباشد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شما هم نظرتون رو برام بنویسین ممنون می شم
عزیزم امیدوارم هر جا که باشی سلامت باشی و خوش دلم برات تنگ شده
چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن
عشق من یه خونه کوچولو تو قلبت بساز برای من تا همیشه کنارت زندگی کنم
مامان جون تولدت مبارک