سلام امشب شب دوم ماه محرم و شب باز کردن سفر ه هاست کم کم پذیرایی هم شرو ع میشه البته سر سفره امام حسین منتظر همه شما هستم
اَللّهُم ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْه ِالسَّلامُ
کربلامنتظرماست بیاتابرویم
اینم یکی از محل های عزاداری هست
http://4persianstars.blogfa.com/
فردا شب یک ماجرا رو براتون نقل میکنم منتظر تون هستم
از امشب تا 14 شب اینجا مهمان باشین می خوام من هم حسینیه درست کنم
همهگی مهمان امام حسین همستین با وضو وارد بشین
شب اول...محرم
امشب آسمان بار غم دارد
تقدیم به تو که هرگز نشناختمت:
دو تا چشم بی تکلف یه صدای خشک زخمی
یه نگاه بی ستاره دو تا دست پینه بسته
دو تا پای خورد و خسته که دیگه رمق ندار هههه
از سر صبح تا دل شب می پیچه صدای گاری
تو گوش کر خیابون توی گرما زیر آفتاب
توی سرما زیر بارون سر چار راه دور میدون
می خوا م از شما بخونم شما که غریبه هستین(2
)پیش چشم آشنا ها از همیشه تا همیشه(2
)دستا تون رو هدیه کردین به نگاه سرد ماها(2
)میشه تون مثل یه بره اس سر به زیرو رام و آروم
دنیا و اون همه گرگش توی این مرکه میدون
کو چیک قد یه کوچه با نهایت بزرگیش
توی مشتا تون اسیر مثه بازیجه کو کی
که تو دست اینو اونه اگه مردی مونده باشه
توی بازوی شما هاست جون هر چی پهلونهههه
می خوا م از شما بخونم شما که غریبه هستین(2
)پیش چشم آشنا ها از همیشه تا همیشه(2
)دستا تون رو هدیه کردین به نگاه سرد ماها(2
)کوچیکین اما بزرگین
هر چی سختیا زیاده همت شما بلند
توی این دور زمونه خیلی حرفه که یه بچه
کمر مردی ببنده
دل آسمون می ریزه وقتی لب هاتون می لرزه
اما گریه رو می خندین
کو چیکین اما بزرگین به خود خدا قسم که
شما ها یه پارجه مردین
می خوا م از شما بخونم شما که غریبه هستین(2
)پیش چشم آشنا ها از همیشه تا همیشه(2
)دستا تون رو هدیه کردین به نگاه سرد ماها(2)
با یاد آن که برای زهرا و علی می خواند چه پر شور و پر احساس
این رو به یاد عموی شهیدم می زارم روح همه شهدا شاد باد
این رو هم ببینین (محرم داره می یاد)
http://4persianstars.blogfa.com/
آسان نبود دفتر عمر باید بسته می شد اما چه ساده و چه غریبانه؛
دوباره به عکس دختر کوچولوش نیم نگاهی کرد و بوسیدش و بازم لای قرآن جیبیش گذاشتش؛
خودشو جمو جور کرد و از بالای سنگهای صخره ها به دور دستها نگاه کرد؛
دشمن همه نیروشو گذاشته بود تا بتونه همه این قسمت رو هم بگیره و برای همین از هر دری که بود آمد؛
حالا همه بچه های گردان به شهادت رسیده بودن فقط ما هان بود که زخمی اینجا افتاده بود؛
انم کم کم خوابش برد توی خواب یه لحظه اون وقتی که از مادرش خدا حافظی می کرد رو دید؛
و دست مادرش که به اون کتاب مقدس و داد صدای گرمش میگفت ماهان عزیزم ؛
این روهم با خودت بردار عزیزم من تو رو به خدا می سپرم سعی کن زنده بمونی؛
حالا ماهان و هزارتا خواب اینجا مونده بود و زخمی که ازش خون می رفت اما بی اختیار صداش بالا رفث؛
نمشد فهمید که چی شده باون دید که از بالای سرش یه برق شدیدی زد و همه جا روشن شد؛
ماهان بی اختیار رمرمه کرد شما کی هستین از لابلای نور یه دست بیرون آمد؛
و بعد یه صدا که می گفت من آب برات آوردم بخور؛
ماهان نگاه بی فروغش رو به آب انداخت دید اره توی کاسه دو نوع اب بودش یک طرف زلال بود و یکطرف رنگش به سفیدی میزد؛
یادش آمد که رنگ آب اگر تیره باشه خوردنش جایز نیست؛
و علی اقا رحمت الله که روحانی پادگان بود براش همه این هارو توضیح داده بود ؛
و بازم از روز نامه مسلمانان واشینگتن هم این مطلب و هم خونده بود و تو دانشگاه کلی سر این با یهودی ها و مسیحی ها بحث و گفتگو کرده بود؛
با صدای ضعیف گفت من برادر من اونی که رنگش تیره است رو نمی خوام؛
اگه می شه همون آب زلال و میخوام ؛
اون اقا با صدای مهربونش گفت این از رنگ آب نیست از اون جایی است که آب رو برات آوردم و باز به اون تعارف کرد؛
صدا بر گشت و گفت خیلی ها منتظر این آب هستن من باید به اونا هم آب برسونم دارن جون می دن؛
ما هان دست و زد کنار و گفت باشه قبول من منتظر می شم برو به اونا برسون؛
من آب نمی خوام ؛
که یه مرتبه شنید صدای گریه ای به آسمون بلند شد و خطاب به اون گفت :حسین جان؛
تو هم یار برادرم هستی می خوای با لب تشنه پیش اون بری ؛
که ماهان از تعحب به خودش لرزید و گفت اینجا هیچکس نمی دونه من اسمم حسین شده شما از کجا اینو می دونین؟
که اون صدا بهش دوباره سلام داد و گفت: من تورو خوب میشناسم ؛
آمدم به تو سر بزنم تا با تو هم مثل برادرم رفتار کنم سرتو بزارم توی بغلم تا تنها نباشی ؛
ماهان گفت من تا حالا شما رو ندیدم ولی یه جوری مثل اینکه با شما سالهاست آشنا هستم ؛
از گوشه چشم ماهان اشک سرازیر شد و سرشو گذاشت توی بغل آقا ؛
و راحت خوابید اما اون اقا یه مرتبه سرشو بلند کرد و گفت حسین جان بلند شو که مادرت به اون یکی برادرم سفارش کرده ؛
که تورو به دستش برسونیم ما باید تورو به مادرت برسونیم و منو معذور کن ؛
ماهان یا بهتر بگم حسین آقا گفت این برادر شما کی هست ؟
که اون صدا با احترام گفت برادرم عیسی نام دارد؛
یک مرتبه حسین با صدای غم آلود آقا سید رضا مسئول یگان تخریب تیپ از خواب بیدار شد؛
و حالا می فهمید که اون با چه کسی ملاقات کرده و دوباره که بیدار شد روی تخت بیمارستان بود و........
من این ماجرا رو یه مرتبه تصمیم گرفتم بزارم توی پست اما خودم هم حکمت شو نمی دونم شما چی؟؟
مباهله تنها راهی که برای اثبات حقیقت می ماند
تو از بازان آرزو هایم آمدی تو از رنگین کمان آبشاران آمدی تو مانند چرخ یک پروانه از طوف گلها آمدی عزیز ترینم تو با عطر گلهای بهاری آمدی بمان و باش با من که میمیرد دل به فراق تو خمیده می گردد قامتم از نبود تو بمان تا سر شار شوم از بودن با تو دل از دست می رود در غم دوری تو پرواز در هوای تو زیباست و دیدنی عشق به زندگی با نگاه تو آزمودنی
خواب رو یایی در کنار تو دیدنی
و طعم زندگی با حضور تو چشیدنی
با من غریبه مباش که ای عزیز ترینم
ای آواز صدای قلبم در سکوت تنهاییم
گم می شوم در سپیدی دستات ای زیبا ترینم
میمیرد دلم در نیازحضور ت زیباترینم
بمان و هزگز حرف دوری مزن که بیمارت شدم
ای آواز تمام لحظه های زندگی من گرفتارت شدم
ای التیام زخم بی کسی محتاجت شدم
ای همه هستی ام من خواهانت شدم
با تو بهار غدیر چه با شکوه می شود
اگر بیایی ای فرزند غدیر مهدی جان
نگاهم همیشه به راه
قلبم گرم و پر طپش
صدایم لرزان اما سرشار از محبت
نگاهم به راه تا روزاز راه برسد
کنار حوض کوچک خانه عکس مهتاب
روی دیوار نقش رنگ کهنه از گذشت سالها
بوته گل محمدی و بوی خوش گلاب
صدای گریه بچه ای از ته سکوت شب
و شهاب سردر گم شب
آبی ؛آبی که نقش آسمون بالا ست
اخم ابروی پدر از فرط خستگی
پند اندرز مادر از تجربه ها
گیسوی بافته سیاه شب آسمون
و من که هر لحظه به تو خودرا نزدیک تر می بینم
و تو که چه گرمابخش وجود من هستی
می خواهم تورا در آغوش کشم
می ترسم از کردار خود!!!
میریزم ازاینکه مرا رد کنی ای جان من
آیا به من نظر خواهی کرد یا از خود میرانیم؟
هر چه خواهی کن اما از من نبر
از من که بی تو جون مردگان هستم
این آشنای بی نشان دردم را مرحم باش
دستم بگیر و دادم بستان
غزل غزل حرفهایم را بشنو