اینجا انجمن ستارگان است http://4persianstars.blogfa.com/
خواب دیدم که پنجره ها باز شدند آسمان ها همه نورانی
دشتها در قاب پنجره ها ؛ وه چه زیبا شده اند
چشم ها منتظر و بس نگران
بر در پنجره ها به دخیل؛دل مردان خدا
موسم فتح و فتوح
آبها گل شده اند
خواب من رنگ تو شد
رنگ زیبای وجود
رنگ بال همه مرغان سحر
رنگ شقایق های نگران
پر هیا هو پر صدا
شهر آبستن فرزند خداست
شهر بی تاب در این حادثه هاست
نا گهان باد وزید خبر رویش گلهای تو را
به همه باغ دمید
گل مهر از تن خاک ،خاک خرداد برون
اه از دست خزان؛ اه از دست صبا
امدی وه که چه زود،رخت بر بستی نسیم
شانه های پهن دیوار شکست
وقت پر پر شدن گل به حیاط
آه ای خلوتیان ؛آه ای نافه ایان
همه را جمع کنید،
شهر را خاک به سر ؛همه را داغ به دل
خال یارش به عیان
نگران بس نگران
چشم آلاله دل،به در پنجره شد
خواب من رنگ تو شد
خواب بیدارجنون
تیره از داغ تو شد
اه ، ای خاطره ها
همه با هم شده اند یک دل و یک رنگ
بر در خانه دوست همه ماتم زده اند
تو ببین من چه شدم
داغ بر دل ؛ مو پریشان شده ام
تو ببین
پنجره ها باز شدند
دل آسمان پر از اختر و ماه
چشم ها ستاره باران شده اند
به زمین همهمه گریه و نجوای بهار
بوی تو؛ بوی خدا
بوی خرداد و بوی شهدا
بوی مردان خدا ، بوی عشق عرفا
بوی سردار بلند همت شهر
همه چشمان نگران
اه ای مرد خدا تو کجایی تو کجا؟
بنشین با من و ما
مرو ای دوست مرو ،مرو ای ماه بمان
تو بمان در دل ما؛ بنشین با دل و من
مکنم دست رها؛بنما راه به ما
باغ و باد و خاطره ها
من و او ما شده ایم
اه ای روح خدا؛اه ای روح خدا
خواب من رنگ خرداد تو شد
رنگ آن نیمه پر ؛رنگ دردانه گل
رنگ نیلیه وداع
رنگ یک مرد بزرگ
که برون آمد و رفت
مردی از شعر و شعور
مردی از تارک ابر
مردی از جنس بلور
بعد تو، دلها همه در تاب و تبند
چشم یاران همه در راه تو اند
باغ پر خاطرشد،دشت در شور و نوا
باع یک خاطره شد
چشمها یاد گرفت؛که کجا را باید دید
دست های همه اندر پی آب
نوش و نوشیدن آن؛ به همه خلق جهان
باز خواب من رنگ تو شد
رنگ خرداد ؛ رنگ یک حادثه شد
مرد دیگر شده از خانه برون
از پی راه تو شد ،در پی کار تو شد
چشم بیدار تو را دید و وآرام گرفت
از پس ابر برون
شده آن ستاره در راه کنون
رهبری سالک همچون استاد
نقش راهت همه دارد به سرآغاز و کنون
باز هم خواب من؛ رنگ خرداد گرفت
باز هم از پس یک رفتن سخت
پسری جای پدر ؛پای گرفت
آسمان همه شهر یک دم آرام گرفت
پیر من بر در میخانه کنون جای گرفت
او که از مدرسه و میکده رنجیده کنون
بر در بت کده آرام گرفت
آری؛آری پسری جای پدر؛شیوه کردار گرفت
دل ما به نگاهش؛ همه آرام گرفت
از پس آفتاب دل تو
بعدتورنگ دلم
رنگ ستاره ،رنگ مهتاب گرفت
خواب من رنگ خدا رنگ خرداد گرفت
اینم از یک دوست خوبم که در وبلاگش گذاشته بود برای استفاده شما دوستان
برای دانلود
به قلم سادات علوی
ماه جمادی آمد و پیغام دارد با خود برای اهل دل الهام دارد
ماهی که درد و رنجهایم را عیان کرد با اشک دیده غصه ه ایم را بیان کرد
ماه جمادی رازها در سینه دارد تصویر ی از مسمار در؛در سینه دارد
ماهی که با خود خاطراتی داغ دارد حرف و حدیث از آتش اندر باغ دارد
ماه جمادی ماه صبر و دو دست بسته ماهی که شد قلب علی از درد خسته
ماهی که مولا گوشه عزلت نشسته از ضرب کین پهلوی زهرا شکسته
گفتا علی با آتش کین خانه ام سوخت جهل و ضلالت خانه و کاشانه ام سوخت
آتش نه بر دامان آل عصمت افتاد گویی جهان در کام کفر و ظلمت افتاد
بنیان دین در پشت آن در شعله ور شد به خانه حق کفر مطلق حمله ور شد
ماه جمادی عارضی خونبار دارد از ضرب سیلی چهره ای گلنار دارد
دارد روایت از در و دیوار آری گوید حکایت از آتش مسمار آری
گوی زه میخ در،ولی کی گفت چون شد آندم که از سینه زهرا خون برون شد
بر روی آن دربی که از درب بهشت است نقش لکد؛آثار چکمه وه چه زشت است
بر نو گلان مرتضی رحمی نکردنند از ابن عم مسطفی شرمی نکردنند
بر حضرت خیر النساء بس ظلم ها شد محسن فدای باج خواهان دغا شد
خوش حرمت آل محمد شد مراعات اولاد پیغمبر کشی هم شد زه عادات
مولا چه سان این صحنه ها را دید و رنجید دشمن چه سان بر گریه های آن دو خندید
بعد از سقیفه گشت سنَت ها فراموش گویی که شد انوار دین یکباره خاموش
زهرا میان بستر خود آرمیدهد زین غم قد بنیان کن خیبر خمیده
اینک وصیت می کند با همسر خویش ریزد یرون از درون سینه ریش
بعد از تو از جور خزان ای وای بر من از فتنهاین ناکسان ای وای بر من
تا جان به جانان دادزهرای شهیده گفتنند روح از قالب مولا پریده
چون دید آثار غلاف تیغ شمشیر بر بازوی زهرا ؛غلی شد ناگهان پیر
مولا بگفتا وای من زهرا کجا رفت آن روشنای کاشانه ام آخر چرا رفت
شهید سید مرتضی آوینی نماز آخر اصحاب عاشورایی امام عشق
روز بالا آمده بود که جنگ آغاز شد و ملائک به تماشاگه ساحتِ مردانگی و وفای بنی آدم آمدند. مردانگی و وفا را کجا می توان آزمود، جز در میدان جنگ، آنجا که راه همچون صراط از بطن هاویه آتش می گذرد؟
دیندار آن است که درکشاکش بلا دیندار بماند، وگر نه، درهنگام راحت و فراغت و صلح و سلم ، چه بسیارند اهل دین، آنجا که شرط دینداری جز نمازی غراب وار و روزی چند تشنگی و گرسنگی و طوافی چند برگرد خانه ای سنگی نباشد.
رودر رویی ، نخست تن به تن بود و اولین شهیدی که بر خاک افتاد مسلم بن عوسجه بود، صحابی پیر کوفی. در زیارت الشهدای ناحیه مقدسه خطاب به او آمده است: « تو نخستین شهید از شهیدانی هستی که جانشان را بر سر ادای پیمان نهادند و به خدای کعبه قسم رستگار شدی . خداوند حق شکر بر استقامت و مواسات تو را در راه امامت ادا کند؛ او که بر بالین تو آمد آنگاه که به خاک افتاده بودی و گفت: فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا.»
حبیب بن مظاهر که همراه امام بر بالین مسلم بود گفت :« چه دشوار است بر من به خاک افتادن تو، اگر چه بشارت بهشت آن را سهل می کند. اگر نمی دانستم که لختی دیگر به تو ملحق خواهم شد، دوست می داشتم که مرا وصی خود بگیری...» و مسلم جواب گفت : « با این همه ، وصیتی دارم » و با دو دست به حسین (ع) اشاره کرد، و فرشتگان به صبر و وفای او سلام گفتند: سلام علیکم بما صبرتم.
دومین شهیدی که برخاک افتاد «عبدالله بن عمیر کلبی» بوده است؛ آن جوان بلند بالای گندم گون و فراخ سینه ای که همراه مادر و همسرش از بئرالجعد همدان خود را به کربلا رسانده بود... همسر او نیز مرد میدان بود و تنها زنی است که در صحرای کربلا به اصحاب عاشورایی امام عشق الحاق یافته است. «مزاحم بن حریث» در آن بحبوحه با گستاخی سخنی گفت که نافع به او حمله آورد. مزاحم خواست بگریزد که نافع بن هلال رسید و او را به هلاکت رساند.« عمروبن حجاج» که امیر لشکر راست بود عربده کشید: « ای ابلهان آیا هنوز در نیافته اید که با چه کسانی درجنگ هستید؟ شما اکنون با یکه سواران دلاور کوفه رودر رویید، با شجاعانی که مرگ را به جان خریده اند و از هیچ چیز باک ندارند. مبادا احدی از شما به جنگ تن به تن با آنها بیرون روید. اما تعدادشان آن همه قلیل است که اگر با هم شوید و آنان را تنها سنگباران کنید از بین خواهند رفت.»
خرمشهر را خدا آزاد کرد(امام خمینی قدس سره)
سالروز آزادی خرمشهر به تمام مردم شریف و آزاده ایران مبارک باد
من اگر جسم خود را بی غذا بگذارم هرگز نخواهم گذاشت روحم از عطش و گرسنگی فنا شو د٬
من هر روز و هر دم نیاز روحم را از
سر چشمه حقیقت و صدا قت فراهم خوا هم کرد.
کاش دستانی پاک مرا مدد نماید و در این مسیر مرا کمک کند.
ای که هر جا مرا فریاد رس و هر دم مرا مراقب هستی
مرا یاری کن و به من این نعمت را ببخش
که روحم را با نزدیکی به تو
سر شار و سیراب کنم
مرا یاری است اندر دل که با او صد هزاران گفتگو دارم
در این محنت سرا هر روز سر و سری نهان دارم
میلاد فرخنده ی عاشق حقیقی سید الشهدا، پیام آور کربلا ، عقیله ی بنی هاشم ، بنت الحیدر ، زینب کبری سلام الله علیها مبارک
وقتی تنها می شوم، وقتی به جز نوشته هام چیزی پیش چشمم نمی بینم
اون وقته که دلم می خواد تورو با همه وجودم ببینم
ولی امکان نداره این چشم خاکی و اون عشق تو به هم نمی خورن شاید یک بار بتونم چیزی بنویسم تا بشه گفت حمد و ثنا ولی.....
حالا یکی به من بگه من کجا می تونم ببینمش؟؟
آخه اون همه جا هست و شاید گزاف نباشه که بگم در همه تارو پود منه و در تک تک سلولهای وجودمه!!!
آی آی ای بهترینم چی می شد که بتونم به این مقام برسم و برات یه دوست خوب باشم و وجود بی مقدارم رو در دستان و آغوش گرمت حس کنم؟؟
این یکی از نوشته هاش بود توی دل یک شب که خیلی تنهای تنها شده بود و خودش بود و قلمش و خاطراتش****
شما بگین، چیکار باید می کرد؟؟
صورت سرخ مادرم چونیلی بنفشه بود
قامت سرو مادرم چنان کمان خمیده بود
ظلم عدو به مادرم قصهّ پر شراره بود
شکسته دست مادرم به پشت درب خانه بود
جدایی از تو مادرم مرا چو یک فسانه بود
نگاه و چشم مادرم چو یک غزال خفته بود
درون اشک مادرم هزارو یک گلایه بود
صدای آه مادرم زه احمداش بهانه بود
شمع رخ تو مادرم برای من ستاره بود
خمیده قامتی ؛منم که بعد هجر روی تو
کودک زار؛مادرم خواهری بی برادرم
قاصد نامه آورم دختر داد داورم
زینب و شیر حیدرم حسین بود برادرم
به روز جنگ با عدو چنان کوه و آهنم
مادر من برای تو زینب غصه پرورام
به نزد حسین خود خواهری چون مادرم
در شب انتظار تو زینت و چشم داورم