هرگز اینگونه نیست فراموش نکن وقتی که پای عشق و دوستی در میان باشدبه خودی خود هیچ پرسشی هم بی پلسخ نخواهد ماند !!در واقع با محبت تمام پرسش ها محو می شوند! می دانی چرا!؟!
تنها به این دلیل که دوستی ها و دوست داشتن ها ریشه در قلب دار ند اما سوال ها زاییده ذهن هستند!ذهنی که برای هر چیزی علتی را جستجو می کند و این علت تراشی ها هم هر گز پایانی نخوا هد داشت:
هزاران سال است که بشر از طریق فلسفه به دنبال علت می گردد و همچنان هم تا خود قیامت خواهد گشت!
تازه آن وقت هم سوال جدیدی ظهور خواهد کرد که که چرا قیامت شد!؟پیش از آن واقعه هم سوال این بود که آیا قیامتی هست!أ
عاشق شو ونه روزی کار جهان سر آید *****نا خوانده درس مقصوداز کارگاه هستی
عشق همچون آفتابی است که با طلوعش تمام تاریکی ها را محو کرده و به همه قیل و قال ها پایان می بخشد .
عشق از قلب بر می خیزد و سوال از ذهن. قلب سکوت می کند و ازسر همین سکوت صدای خداوند رامی شنودو حضورش را در پیرامون خود لمس می کند.
کار قلب بیشتر شبیه به کودکان است اما کار ذهن بیشتر شبیه فلاسفه!
اگر فیلسوفیاز کودکی که در حال جنب و جوش است بپرسد که به کجا می دوی و چرا می دوی قطعأ به ریشش خواهد خندید!!!
اگر چه به درستی نمی تواند پاسخ دهداما سکوت کرده و چشمان حیرت زده اش گویای این مطلب عمیق خواهد بودکه:
مگر غیر از این لحظه و لذت سرشار نهفته در آن جلیی هم برای رفتن و یا چیزی برای جستن وجود دارد!!؟
خدا را شکر که درختان و طبیعت فلسفه نمی دانند !!!!و گر نه به دلیل تمام چرا های فیلسوفانهاش در روی زمین نه
درختی و نه خنکای سایه ای دیده می شدٍٍٍٍ،نه شکوفه ای، نه برگی ،نه میوهای و...... همواره از خودش می پرسید چرا
باید میوه بدهم !!!!! سایه من چه ربطی به من دارد چرا باید زحمت سایه انداختن را به خود بدهم . الی آخر.
اری دوستانم.....
آدمی طبیعت راستینش را از یاد برده ،فراموش کرده که ذات واقعی اش قلب است نه ذهن . قلبی که جز دوست داشتن
نه چیزی می داند و نه می فهمد و نه می خواهد بداند!درست مثل کودکان،درختان،پرندگان و.......
آیا با من موافق نستین که زلال یک لبخند و یک برگ ساده درخت بسیار گویا تر از تمام دانش غبار آلود بشر است؟
ایا عشق معرفت است یا دستاویزی برای خود کامیگی ؟؟؟؟؟؟؟؟
آیاسریر دل آدمیان یک پوشش برای رسیدن به خلیفته اللهی نست و آِیا............مهر ورزی کار خدا نیست؟؟؟؟؟
همان مهری که از سر تقصیر آدم و حوا گذشت و به اشان مهلت جبران را داد؟؟؟
در حیرتم اگر چنین نباشد !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
شما هم نظرتون رو برام بنویسین ممنون می شم
عزیزم امیدوارم هر جا که باشی سلامت باشی و خوش دلم برات تنگ شده
چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن
عشق من یه خونه کوچولو تو قلبت بساز برای من تا همیشه کنارت زندگی کنم
مامان جون تولدت مبارک
تا حالا براتون پیش آمده که توی یک روز ابری ا به آسمون نگاه کنی و با اون درد دل کنی یه مرتبه آسمون طاقتش تموم بشه و دلش بترکه!!؟؟
اره برای من پیش آمده وقتی براش درد دل کردم یه فریاد بلند از آسمون آمد که منو از گفته پشیمون کرد!!
بعدشم با نوری که به سرتاپام ریخت منو شرمنده تر کرد !!
وقتی از درد دل کردن خیلی خجالت کشیدم اون وقت بود که دیگه سنگ تموم گذاشت و با تمام وجو دش بغض شو خالی کرد!!!
می تونین حدث بزنین که؟؟؟؟
اره درسته.....
اون ابراز محبت کرد......
بله سرتا پام از دونه های اشکش خیس خیس کرد ...
درسته اون می خواست غم رو از صورتم پاک کنه اون قدر برام گریه کرد تا دیگه فریاد زدم بابا بسه من پشیمون شدم ........
تا حالا از کسی اینجور پاکی و خلوصی رو ندیدم!!!!
اگر هم بوده این همه زلال و بی ریا و.....ندیدم!!!
راستی همون موقع که من درد دل می کردم شمع داخل شمعدان راهرو که حرفامو با آسمون شنیده بود
آب شده بود و این بیت زیبا رو به یادم آورد.....ولی دیگه چه سود!!!!۱۱۱۱۱۱۱۱
داستان هجران تو گفتم با شمع **********آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
من میگم میشه یه دوست خوب پیدا بشه و با تو اینجوری باشه...........
شما چی میگین؟؟؟؟؟؟؟
ستاره
وقتی رفتی من دیگه ابر نبودم
تنها یه ستاره کو شو لو بودم
به نگاهت دیگه من ساده نبودم
اره تنها بودم و لی شهاب نبودم
خبری از خودم نداشتم
چون دیگه من خودم نبودم
واسه رفتنم دیگه حرفی نداشتم
تو نگاه آسمون جایی رد پا نداشتم
بس که ترس دوری داشتم به خود اعتنا نداشتم
وسط چشمای مهتاب یه نشونی جا گذتشتم
می دونین من تو دل عشقم
خودمو جا گذاتشتم
واسه این بود که من اون نوشته ها رو
اینجوری یادگار نوشتم
اره حق با دلم بود که کتاب و برات یادگار گذاشتم
می دونی حالا من یه ستاره هستمکه میون آسمون تنها نشستم
دفتر خاطرات وبه گناه تو نبستم
هر چی هستم. هر کی هستم
با دلت عهدی و بستم
قفلشو چند باره بستم
کلید شو زدم شکستم
حالا من ستاره هستم
که تو آسمون نشستم
ابریم اما بارونو هم جا گذاشتم
غم وقصه هام تموم شد
چون فقط خدارو داشتم
حالا من ستاره هستم
می دونم وفا نکردی می دونم
می دونم دلم شکست خوب می دونم
خاطراتت داره داغون می کنه
غم و غصت داره ویرون می کنه
آخه تنهایی یه درد عزیزم
وداع کردنت یه مرگ عزیزم
می دونم چشمام دیگه اشک نداره
می دونم دلت برام جا نداره
می دونم تنها شدم تو آدما
حتی عشقم دیگه معنا نداره
یادته برام می مردی یادته
یادته با هم می خوندیم یادته
یادته تو شبای بارونی تو می گفتی عشقمون آخر نداره
شعرتنهای رو از بر میکنم تا با خودم تنها باشم
یاد یاران یاد باد
روزگاران یاد باد
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد ان روزگاران یاد باد
کامم ازتلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شاد خواران یاد باد
گر چه یاران قافلند از یاد من
از من ایشان را هزاران یاد باد
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حقگزاران یاد باد
گر چه صد رود است در چشمم مدام
زند رود باغکاران یاد باد
راز حافظ بعد از این نا گفته ماند
ای دریغا راز داران یاد باد