ای خدا عشق از سرم کم کن که رسوا می شوم در میان هم رفیقان خوار و تنها می شوم یا لباس عاشقی
را از تنم بیرون نما یا که من خاکستر کوی زلیخا می شوم می کشم دست از مسلمانی مسیحا می شوم
آخر از عشق تو من ساکن کلیسا می شوم آنقدر در کشتی عشقت نشینم همچو نوح یا به عشقت می رسم، یا غرق دریا می شوم.
سراغت را از شقایق های وحشی گرفتم گفتند: ما خواب بودیم کسی را ندیده ایم
بهباران گفتم من نگاهی را گم کرده ام تو ان را ندیده ای؟ کلامش بارش سکوت
بود حال من مانده ام با کوله باری از یادها و تنهایی ها وغروبی دیگر که انعکاسی
از نگاه توست برگرد ای غریبه من بیمار نگاه خاموشت را ارزانی کنی ********