رنگ خدا رنگ همه آفرینش است
یا امامین عسکرین به کدامین مقصود اینچنین می کنند
دل خود به درگاهت آورده ام به شهر دلم کن تو شوری به پا
خدایا دلم کن به عشق آشنا به درد محبت نما مبتلا
نگاهم همواره به دست سخاوت توست ای بهترین ام
ای تنها ی آشنا دوری از فروغ نگاه پر شعله ی تو ای یگانه معبودم مرا می آزارد
و به رویا های واهی می کشاند و لحظاتم را به سوی حباب خیال به پرواز در می آورد
و این حباب تنها به ندای روحانی و گو شه چشم تو شکسته می شود
آری حتی غنچه ها به امید تو و عشق توست که هر صبح باز می شوند
و به امید وصال تو در بامداد دیگر به خواب می روندو چون عمرش سپری می شود خود را به پای تو پر پر می کند
ای تازه ترین همیشگی ای قدیمی ترین و ای بخشنده ترین بی همتا دلم سکوتی را نمی خواهد که تو در آن حاکم نباشی
دستانم بجز تمنا برای تو برای هیچکس بلند نمی شود و اگر تو آن را نگیری همیشه برایت چشمانم بارانی خواهد بود و سیلابی می شود و مرا به در یای غمت خواهد برد
ای که ابتدا و انتها بی نام تو بی معنی می شود
من هر روز دفتر قلبم را با نام مطهرت شروع می کنم و در دریای جود و سخای تو به امید ساحل زندگی پارو می زنم و اگر هم غرق دریای تو شوم بسی مباهات
در این دفتر سخنان قلبم را اینگونه قلم می زنم
:رنگ خدا رنگ همه آفرینش است
رنگ زیبای رسول دلها
و رنگ قشنگ ولایت والی قلبهای مٌهر خورده به نام اهل البیت
رنگ دلهای بی غل و غش وعاشق دوستی است
و رنگ مناجات مردم مومن و حق شناس بیدار شبانه است که چون مولایشان زاهدان شب زنده دارند
و شیران شجاع عرصه پیکارند با بی عدالتی و کفران نعمات خداوند
من هم این رنگهارا ای خدای خوبم به تمام رنگها ترجیح می دهم هر چند که رنگ مرا بهانه با تو بودن است
و این را هم خوب می دانم که قلم از گویش حد و اندازه محبت تو سخت ناتوان است
با من بمان و مرا به خود وا مگذار که من بی رنگ تو به دریای فنا می افتم
مگذار لعاب بیهوده گی و دنیا زده گی از تو برهاندم
و مگذار که غیر از تو به دیگری رو بیاورم
چرا که دیدم هیچ کس و هیچ چیزهمانند تو و دوستی تو نیست
الهی و ربی من لی غیرک
در بارۀعلی ابن الحسین(ع)و مقام و منزلت والای او سخن بسیار گفته اند و صحیفۀ مبارکۀسجادیه
وآن همه مواعظ و حِکَم که در مطاوی آن دعاها و مناجاتها آمده بهترین گواه بر
جلالت قدر و غلوّ مقام و رفعت منزلت او در زهد و عبادت و علم و حکمت است.
ولی شایسته است که رشتۀ سخن را به ابو فٍراس فًرًزدًق بسپاریم؛در آن روز که در مسجدالحرام درنزد هشام بن
عبدالملک نشسته بود و امام به مسجدالحرام در آمد و به حجرالاسود نزدیک شد تا بر ان دست کشد و مردم به
احترام و ادب راهش گشاده داشتند و فرستاده قیصر روم که در نزد هشام بود شگفت زده پرسیدکه این کیست؟و
هشام خود را به نادانی زد ، به ناگهان برخاست و مرتجلاًقصیده ای سرود به این مطلع؛
هذا الذی تعرف البطحاءو طئته والبیتُ یعرفه والحل ّوالحرام
این کسی است که سرزمین بطحاء جای پایش را می شناسد و خانۀکعبه و بیرون حرم و حرم می شناسندش.
ترجمۀ باقی قصیده این چنین است:
دل خود به درگاهت آورده ام به شهر دلم کن تو شوری به پا
خدایا دلم کن به عشق آشنا به درد محبت نما مبتلا
نگاهم همواره به دست سخاوت توست ای بهترین ام
ای تنها ی آشنا دوری از فروغ نگاه پر شعله ی تو ای یگانه معبودم مرا می آزارد
و به رویا های واهی می کشاند و لحظاتم را به سوی حباب خیال به پرواز در می آورد
و این حباب تنها به ندای روحانی و گو شه چشم تو شکسته می شود
آری حتی غنچه ها به امید تو و عشق توست که هر صبح باز می شوند
و به امید وصال تو در بامداد دیگر به خواب می روندو چون عمرش سپری می شود خود را به پای تو پر پر می کند
ای تازه ترین همیشگی ای قدیمی ترین و ای بخشنده ترین بی همتا دلم سکوتی را نمی خواهد که تو در آن حاکم نباشی
دستانم بجز تمنا برای تو برای هیچکس بلند نمی شود و اگر تو آن را نگیری همیشه برایت چشمانم بارانی خواهد بود و سیلابی می شود و مرا به در یای غمت خواهد برد
ای که ابتدا و انتها بی نام تو بی معنی می شود
من هر روز دفتر قلبم را با نام مطهرت شروع می کنم و در دریای جود و سخای تو به امید ساحل زندگی پارو می زنم و اگر هم غرق دریای تو شوم بسی مباهات
در این دفتر سخنان قلبم را اینگونه قلم می زنم:
رنگ خدا رنگ همه آفرینش است
رنگ زیبای رسول دلها
و رنگ قشنگ ولایت والی قلبهای مٌهر خورده به نام اهل البیت
رنگ دلهای بی غل و غش وعاشق دوستی است
و رنگ مناجات مردم مومن و حق شناس بیدار شبانه است که چون مولایشان زاهدان شب زنده دارند
و شیران شجاع عرصه پیکارند با بی عدالتی و کفران نعمات خداوند
من هم این رنگهارا ای خدای خوبم به تمام رنگها ترجیح می دهم هر چند که رنگ مرا بهانه با تو بودن است
و این را هم خوب می دانم که قلم از گویش حد و اندازه محبت تو سخت ناتوان است
با من بمان و مرا به خود وا مگذار که من بی رنگ تو به دریای فنا می افتم
مگذار لعاب بیهوده گی و دنیا زده گی از تو برهاندم
و مگذار که غیر از تو به دیگری رو بیاورم
چرا که دیدم هیچ کس و هیچ چیزهمانند تو و دوستی تو نیست
الهی و ربی من لی غیرک
در بارۀعلی ابن الحسین(ع)و مقام و منزلت والای او سخن بسیار گفته اند و صحیفۀ مبارکۀسجادیه
وآن همه مواعظ و حِکَم که در مطاوی آن دعاها و مناجاتها آمده بهترین گواه بر
جلالت قدر و غلوّ مقام و رفعت منزلت او در زهد و عبادت و علم و حکمت است.
ولی شایسته است که رشتۀ سخن را به ابو فٍراس فًرًزدًق بسپاریم؛در آن روز که در مسجدالحرام درنزد هشام بن
عبدالملک نشسته بود و امام به مسجدالحرام در آمد و به حجرالاسود نزدیک شد تا بر ان دست کشد و مردم به
احترام و ادب راهش گشاده داشتند و فرستاده قیصر روم که در نزد هشام بود شگفت زده پرسیدکه این کیست؟و
هشام خود را به نادانی زد ، به ناگهان برخاست و مرتجلاًقصیده ای سرود به این مطلع؛
هذا الذی تعرف البطحاءو طئته والبیتُ یعرفه والحل ّوالحرام
این کسی است که سرزمین بطحاء جای پایش را می شناسد و خانۀکعبه و بیرون حرم و حرم می شناسندش.
ترجمۀ باقی قصیده این چنین است:
این فرزند بهترینٍ همۀبندگان خداست . این پرهیزگار است،این بر گزیده است،این پاکیزه خصال واین ستیغ بلندهدایت است.
اگر ندانی که این مرد کیست،اکنون بدان که او فرزند فاطمه (ع)است و کسی است که با رسالت نیای او
سلسلۀپیامبران خداوند به پایان رسیده است.
سخن تو که می پرسی:این مرد کیست؟ او را زیانی نرساند زیرا آنکس که تو نمی شناسی هم عرب شناسد و هم
عجم. دستان او باران رحمت پروردگار است. بارانی که سودش همه را رسد همگان از دست او بخشش خواهند و
هرگز نیستی و ناداری بر آنهاچیره نگردد.
نرمخوی مردی است،ان سان که خشم او کس را نتر ساند و او به زیور دو خصلت
آراسته است: نیکخویی و نیک طبعی.چون مردمی به رنج و مصیبت گرفتار آیند، او بارٍرنج و مصیبت
آنهابر دوش کشند«آری»گفتن راشیرین ترین کلام داند،که خود خوبی شیرین دارد.جز به هنگام تشهّد«نه»بر زبان
نیاورد. اگر برای تشهّدنیود،همواره به جای «نه»می گفت:«آری»........
ادامه دارد....
نیایش دوم از صحیفه سجادیه پس از نیایش خداوند ی، بر محمد رسول الله(ص)درود می فرستند.
بار خدایا،بر محمد که امین وحیِ توست،بر گزیده از میان آفریدگانِ توست،دوست مخلص از میان همۀبندگان توست،آن
امام رحمت و پیشوایخیر و کلید برکات،درود بفرست،
آنسان که او جانِ خویشدر فرمان تو نهاد و جسمِخویس به راهِتو هدفِتیر بلا گردانیدو در دعوت به دین تو با خاندان
خویش به پیکار بر خاست و تا دین تورا زنده دارد، پیوند از خویش و پیوند ببرید. نزدیان انکار پیشه را از خود
دور داشت و دورانِ دعوت پذیر را به خود نزدیک ساخت. در راه تو با بیگانگان دوستی ورزید و با نزدیکان
دشمنی. و تاحق رسالت تو بگزارد،خویشتن به رنج افکند. جان خویش در بوتۀ تعب نهادتا به کیش تو دعوت کند.
خویشتن به کار داشت تا امت را اندرز دهد . به دیار غربت رخت کشید و موطن و زاد و بوم و یرای انس خود رها کرد، تا دینتو را نصرت دهدو.......
بار خدایا،افزون از انچه او را وعده دادهای که شفاعتش را در حق اهل بیت پاک و امتِ با ایمانش بپذیری، عطا فر مای. ای خداوندی که هیچ وعدهای خلاف نکنی و به هر چه گویی وفا کنی.
این کسی است که سرزمین بطحاء جای پایش را می شناسد و خانۀکعبه و بیرون حرم و حرم می شناسندش.
ترجمۀ باقی قصیده این چنین است:
این فرزند بهترینٍ همۀبندگان خداست . این پرهیزگار است،این بر گزیده است،این پاکیزه خصال واین ستیغ بلندهدایت است.
اگر ندانی که این مرد کیست،اکنون بدان که او فرزند فاطمه (ع)است و کسی است که با رسالت نیای او
سلسلۀپیامبران خداوند به پایان رسیده است.
سخن تو که می پرسی:این مرد کیست؟ او را زیانی نرساند زیرا آنکس که تو نمی شناسی هم عرب شناسد و هم
عجم. دستان او باران رحمت پروردگار است. بارانی که سودش همه را رسد همگان از دست او بخشش خواهند و
هرگز نیستی و ناداری بر آنهاچیره نگردد.
نرمخوی مردی است،ان سان که خشم او کس را نتر ساند و او به زیور دو خصلت
آراسته است: نیکخویی و نیک طبعی.چون مردمی به رنج و مصیبت گرفتار آیند، او بارٍرنج و مصیبت
آنهابر دوش کشند«آری»گفتن راشیرین ترین کلام داند،که خود خوبی شیرین دارد.جز به هنگام تشهّد«نه»بر زبان
نیاورد. اگر برای تشهّدنیود،همواره به جای «نه»می گفت:«آری»........
ادامه دارد....
نیایش دوم از صحیفه سجادیه پس از نیایش خداوند ی، بر محمد رسول الله(ص)درود می فرستند.
بار خدایا،بر محمد که امین وحیِ توست،بر گزیده از میان آفریدگانِ توست،دوست مخلص از میان همۀبندگان توست،آن
امام رحمت و پیشوایخیر و کلید برکات،درود بفرست،
آنسان که او جانِ خویشدر فرمان تو نهاد و جسمِخویس به راهِتو هدفِتیر بلا گردانیدو در دعوت به دین تو با خاندان
خویش به پیکار بر خاست و تا دین تورا زنده دارد، پیوند از خویش و پیوند ببرید. نزدیان انکار پیشه را از خود
دور داشت و دورانِ دعوت پذیر را به خود نزدیک ساخت. در راه تو با بیگانگان دوستی ورزید و با نزدیکان
دشمنی. و تاحق رسالت تو بگزارد،خویشتن به رنج افکند. جان خویش در بوتۀ تعب نهادتا به کیش تو دعوت کند.
خویشتن به کار داشت تا امت را اندرز دهد . به دیار غربت رخت کشید و موطن و زاد و بوم و یرای انس خود رها کرد، تا دینتو را نصرت دهدو.......
بار خدایا،افزون از انچه او را وعده دادهای که شفاعتش را در حق اهل بیت پاک و امتِ با ایمانش بپذیری، عطا فر مای. ای خداوندی که هیچ وعدهای خلاف نکنی و به هر چه گویی وفا کنی.