ساده و بی آلایش از کنارم می روی
با کوله پشتی ازعشق بر دوش و فانوسغه ای از نور بر کمر
دستانی پر از سخاوت و چشمهایی از حیا بر تافته از خلق
لبانی به ذکر مشغول و قلبی مالآ مال ازاحساس و خضوع گامهایت چنان استوار زمین را طی می کند که گویای عزم آهنین توست نمی توانم بگویم که از عرش هستی یا فرش
که این ها از نهاد پاک توست توی که درونی پر ازعشق و شور بندگی داری
صدق تو از پیشانی بند تو هویدا بود که سرباز مِهر مهدی هستیو اینک من؛ تورا می ستایم
تویی که لحظاتت پر ازصبربر درد وغرق دریای ایثار می گذرد
و اینک تورا می ستایم
از هر چه که گذشتم باز به تو رسیدم
از هر جا که دور می شدم باز به تو بیشتر وابسته می شدم
حتی شبهایی که از درد پیچ تاب می خوری
و با هر پرسش من خود را به بی راه میزدی
و ان خندهایی که با تعریف خاطرات شرینت بر لب داری
و گاهی که از سر ناسازگاری درد از حال خود خارج می شوی
و به سختی خود را نگه می داری
وهنگامی که بر یاران سفر کرده ات به ارامی می گِریی
و این را زمزمه می کنی(کجایید....)
وزمانی که در تنهایی نجوا می کنی که تا کی انتظار ....
همه وهمه این اوقات من تورا می ستایم
ای کاش این زخم سال های انتظارو سکوت پر از فریادت را من نیز بفهمم
و برایت تن پوشی بسازم از حریرآرامش که در ان بیاسایی
دستانم خالی است اگر من ناتوانم
نمی دانم این خاطرات پیچ در پیچ و پر شور و هیجان تو چگونه
سالها در خورجین خاطرات تو باز رنگ و بوی تازگی خود را دارد
و ای گاش آن کوله پشتی تو بر پشت من بود و ای کاش من هم چون تو بودم
دریغ که نشد و نیستم چرا که فضا برایم بوی دیگری گرفته
و ان عطر حضور را استشمام نمی توانم کنم
مرا ببخش و برایم همیشه بمان تا خاطرات من هم به بوی تو معطر گردد
ای تن خسته و ای غرور سر زمین من.....
دست نوشته های همسر یک ایثار گرصبور؛شکیبا (ف_م)