اَللّهُم ارْزُقْنى شَفاعَةَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لى قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْه ِالسَّلامُ
خدایا روزیم گردان شفاعت حسین علیه السلام را در روز ورود (به صحراى قیامت ) و ثابت بدار گام راستیم را در نزد خودت با حسین علیه السلام ویاران حسین آنانکه بی دریغ دادن جان خود را در راه حسین علیه السلام
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها که عشق أسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
علی اصغر
بخواب آرام در آغوشم مکن زاری مکن پرپر
که دیگر آب را بستند عمو عباس راکشتند
خاک این صحرای سوزان؛ بوی هجران می دهد
جای پای مرتضی؛ رد پای انبیاست
آه چرا در این وادی؛ پرده آبی آسمان با خون سر خورشید سرخ گشته
(هذا مصالح ال عشاق)
بر روی دستهای ملائک ؛چیست که به آسمانها میرود؟ گهوارای چنین پرپر زنان دیدهای
آیاعاشقی را در کنار آب خشک شقایق دیدهای؟
چه درد ناک است روزی که پرندگان آسمان؛ غلطان به خون خود مویه کنان؛ بر مولای مان حسین ؛خاک بر سر می کنند
آنشب ستاره هاچه لرزان در جای خود می لرزیدند و چشم بر هم نزدنند چرا که در پس این شب روزی بسیار دردناک نهفته است
ماه می گفت آنگاه که دستان عاشقی تنها همراه چشمهای عارفش به هفت آسمان بلند شد
من نیز خجالت زده چون کمانی خمیده شدم و از شرم به اهل زمین نوری نبخشیدم
این خیمه ها و این ول وله از بهر کیست ؟که این چند روز به هر کوی بر پا می شود
شاید که غریب آشنا از رد این خیمه ها گذر می کند
آری آری؛ چنین عاشقی هر گز به چشم ندیداین دهر دون
میرفت تا خدا فریاد العطش!! هنگام تشنگی از کام کودکان
این مرد پابدار ...این عاشق خدا با رخت های سرخ در خیمه های سیاه
خاک این صحرای سوزان؛ بوی هجران می دهد
جای پای مرتضی؛ رد پای انبیاست
آه چرا در این وادی؛ پرده آبی آسمان با خون سر خورشید سرخ گشته
(هذا مصالح ال عشاق)
بر روی دستهای ملائک ؛چیست که به آسمانها میرود؟ گهوارای چنین پرپر زنان دیدهای
آیاعاشقی را در کنار آب خشک شقایق دیدهای؟
چه درد ناک است روزی که پرندگان آسمان؛ غلطان به خون خود مویه کنان؛ بر مولای مان حسین ؛خاک بر سر می کنند
آنشب ستاره هاچه لرزان در جای خود می لرزیدند و چشم بر هم نزدنند چرا که در پس این شب روزی بسیار دردناک نهفته است
ماه می گفت آنگاه که دستان عاشقی تنها همراه چشمهای عارفش به هفت آسمان بلند شد
من نیز خجالت زده چون کمانی خمیده شدم و از شرم به اهل زمین نوری نبخشیدم
این خیمه ها و این ول وله از بهر کیست ؟که این چند روز به هر کوی بر پا می شود
شاید که غریب آشنا از رد این خیمه ها گذر می کند
آری آری؛ چنین عاشقی هر گز به چشم ندیداین دهر دون
میرفت تا خدا فریاد العطش!! هنگام تشنگی از کام کودکان
این مرد پابدار ...این عاشق خدا با رخت های سرخ در خیمه های سیاه
با هر نفر یک راز و یک نیاز
صد بار می چکید؛ اشک از رخ آسمان گویا که ابرها هنگام رفتنش ؛گشتند بی رمق
روزی که آفتاب از دشت می گذشت پشت زمین شکست از بار این امانت سخت سخت
روزی که می گذشت این کاروان زه عرش
اینجا کجاست:شایدکه ازاوج کهکشان ستاره ها پایین فتاده اند
و شایدخورشید ا زدرد فرو پاشیده بر این سرزمین فرو افتاده است
دُر دانه ای که او بر روی چشم خود می سفت به عاشقی
افتاد بر زمین در خون خود چه خیس آخر چرا ؟این طایفه کیست؟
مردان مرد اوهر گز نرفته اند زه راه او برون دستان آشنا چشمان بی دریغ سر های بی رقیب
در کار کائنات؛ قلب تو بود که در خون خدا طپید وگفت:من هستم که آمدم من هستم که مانده ام
در یک پگاه درد در یک شب غمین
می خوانی یم با آن نگاه بس قریب با آن صدای آشنا
آن چشم مست. آن دست بر زمین این موی پر زه خون
در کام آتش است فرزند پاک عشق در دست دشمن است ابر سیاه غم در آسمان دشت
باریدن گرفت در خیسی دلش خشک و کبود آرام و بی صدا گریان زه درد تو خالی شد و بمرد
آنگاه که کام تو چون ماهیان آب خشک در میان موج در التهاب آب
می مرد زندگی می بارید داغ از بی کران خاک
وقتی که طفلان حزین از درد پای و گوش در پشت تپهای سیل سرشکشان باریدن گرفت
می رفت هوش از سرم
وقتی که بر اوج نی خواندی کلام دوست هوش از سرم برفت؛ داغ بر دلم نشست
گا هی که صبح وشام؛ چشمی دمی نخفت در پاس عاشقی ؛در آن خرابه هاهمراه کاروان غهمدرد کودکان
روی تورا در طشت جور دیدم دمی چنین ؛پس زودِ زود پر پر شدم از این غم بزرگ
از آتش دلی در کاخ شامیان ؛یک کام درد یک خطبه بلندیک عارف دگر ؛یک زن بسانمرد
یک کوی عاشقی یک پرده عفاف یک مشت آهنین یک پای استوار یک ساربان عشق یک راوی بزرگ
یک کوی استوار یک تن چو صد هزار یک برق و صائقه بر پایه های ظلم
چون سد اهنین اندر مصاف دیو آن زینب علی بر حق و استوار
دیدم که بود وبود تا اوج اعتلا تا چشمه حضور تا سر زمین نور ؛خطی کشیده شد
پیغام غشق تو بر سینه زمین بر قلب روزگار
آری تویی سر دار افتخار از هر چه عشق و سوز در کام روزگار
بالا تر و وسیع در دفتر خدا هستی و هست تا هر زمان تا آخر الز مان
آری حسین من
آری امام من
(ف_م)