یا لطیف
ورود به کربلا روضه ای دیگر گونه است.
ورود به کربلا سری در خاک پنهان دارد و معشوقی در آسمان.
ورود به کربلا حر را دارد که با سپاهیانش در روبروی محل برپایی خیمه های حسین (ع) منزل می نماید.
فکر
میکنم که حر کم کم عطر حسین (ع) را حس میکند.هر که عطر حسین (ع) را حس
میکند یا اشک میریزد یا آه سر میدهد یا مثل حر ، تسلیم آقا می شود.
آقا آنقدر مهربان است که مطمئنم برای ما دلتنگی میکند وقتی ما از موعد دلتنگی هامان برای ارباب گذشته باشد.
با
انگشت دیوار را لمس میکنی. رویت به طرف دیوار است. اشک از چشمانت نرم نرم
می افتد.بدنت انگار پر جراحت و زخم است و تاول پاهایت پر از آب و چروک.
آفتاب ، پوست روشن تر از روزت را سوزانده است ، همچنان که دامن زیبای پر
گلت را. صورت کوچکت انگار لطافت هر چه گل بر روی زمین را شرمگین میکند.
تو چنان آفتابگردانی در عشق.
تو چنان لاله ای در زخم.
تو چنان شقایقی در درد.
نمی دانم با انگشتت روی دیوار و گاهی بر خاک چه ترسیم میکنی.
می
خوابی و دلتنگی های تو از خوابت بیرون میزند. گریه های از سر دلتنگی ات
آرام آرام همه را می گریاند. تو انگار بابا میخواهی و همه فهمیده اند که
چگونه پدرت را برایت می آورند؟!
تو سرنوشت خویش را با بهانه گیری رقم زده ای.
تو انتظار خویش را با گریستن به وصل رساندی.
کودکی خویش را با مرگ به پیری تبدیل کردی.
که
اگر سایه ای از مهر تو بر ما بیفتد ، خرابه ای را که ساختیم آباد خواهد شد
و هر چه علف هرز که پروراندیم به بهانه تو خواهد سوخت و اشک هایی جوانه
خواهد زد که حتما باغبانش تو خواهی بود و تو.
زیارت عاشورا
روزی
چند با برای سید الشهداء (ع) گریه می کرد. محمد رضا شفیعی را می گویم.
صبحها زیارت عاشورا را که می خوندیم ، گریه ها و ناله هایش جانسوز و
شنیدنی بود. بعد از کلاس عقیدتی و نماز جماعت هم با ذکر مصیبت سید الشهداء
(ع) آروم می شد.
غروب
ها کنابچه زیارت عاشوراش رو بر می داشت و می رفت «موقعیت صفا». قبری که با
دستان خودش کنده بود و بچه ها این اسم رو روش گذاشته بودن. روضه خوان خودش
بود. بعد از هر گریه اشکهایش را پاک می کرد و به بدنش می مالید. هیچ کس
معنای کارش را نمی فهمید. محمدرضا جز نیروهای تخریب بود و در کربلای4
مجروح شد و به دست عراقی ها افتاد. پیکر مجروحش را به بیمارستان بغداد
منتقل کردند ، به شهادت رسیدو همان جا دفنش کردند. پودر هایی روی بدنش
ریخته بودن تا متلاشی شود ، اما اثر نکرده بود. پیکر مطهرش را سه روز در
معرض نور شدید آفتاب قرار دادند تا بپوسد.
اما بعد از شانزده سال که خاک را کنار زدن ، هنوز جنازه محمدرضا مثل روز شهادتش بود.
او
را بار دیگر همرزمانش در قالب کاروان شهداء به ایران بازگرداندند و نامش
را در میان هفت شهیدی که پیکرشان سالم بود ثبت کرده بودند. توفیق دفن جسم
از سفر برگشته اش نصیب من شد. مادر محمدرضا ، عقیقی به من داد تا زیر
زبانش بگذارم.لب و زبان و دندانهایش هیچ تغییری نکرده بود. شانه هایش را
که برای تلقین خواندن در دست گرفتم تمام گوشت هایش را احساس می کردم. بعد
از شانزده سال ، گویی تازه روح از بدنش جدا شده بود.
ارث ماندگار محمدرضا «موقعیت صفا» واقعا با صفا بود.
ذکر نیزه
پس
آنان که از وطن خود هجرت نمودند و از دیار خویش بیرون شده و در راه خدا
رنج کشیدند و جهاد کرده و کشته شدند همانا بدی ها آنان را (در پرده لطف
خود) بپوشانیم و آنان را در بهشت هایی در آوریم که زیر درختانش نهر ها
جاری است این پاداشی است از طرف خدا ونزد خداست پاداش نیکو.
آیه 195/سوره آل عمران