سلام به همه عزادار های حسینی
طبق هر سال هر شب این دهه به روز هستم
انشا الله بتونم باهمه قوا در خدمت باشم
یا لطیف
روایت
می گوید که آن حضرت در هر غروب پنج شنبه به زیارت فرزند شهیدش حسین (ع) می
آید و از ذکر مصیبتش چنان آهی بر می آورد که هر که دی دارد، دلش میگیرد؛ و
هر که بی دل است رنجور میگردد.
مادر ! تو خود مرا در عزای حسین ات یاری کن.
یا فاطمه الزهرا (س) مددی !!!
آنطوان
بارا (مسیحی): اگر حسین(ع) ار آن ما بود، در هر سرزمینی برای او بیرقی می
افراشنیم و در هر روستایی برای او منبری بر پا می نمودیم و مردم را با نام
حسین(ع) به مسیحییت فرا می خواندیم.
سیم حیات
علم را به رودخانه میبرند تا تطهیر کنند.
محرم است و باید بار دیگر سیاه پوشید و علم را سیاه پوشاند و کفن کرد.
عاشورا جراحتی همیشه تازه است و هر سال این روز ها که می رسد باز به خون می افتد.
از
در و دیوار ها می توان فهمید که پیر است و سرد و گرم چشیده .... قرن هاست
که این روز ها وقتی جراحت عاشورا تازه مبی شود، آینه داران عباس(ع ) علم
را برداشته اند و به سوی رودخانه، کوچه ها را طی کرده اند و از گذر ها
گذشته اند تا به آب برسند.
شهید سید مرتضی آوینی
عنایت فاطمی (س)
در
یکی از عملیات های آبی پاهایم مثل دوتا چوب خشک، دردناک شده بود. در چنین
مواقعی می بایست به پشت دراز می کشیدیم و پاهایمان را آرام آرام حرکت می
دادیم. ولی چون در دومتری کمین عراقی ها بودیم دستم را لای دندان گرفتم.
برگشتم و با ایما و اشاره به حاجی فهماندم چه شده است.نگاهش گفت: «می دونی
که اینطور وقتها چه کار بکنی...» می دانستم، باید بی صدا می رفتم زیر آب.
بعد جنازه می آمدم روی آب. سرم را زیر آب کردم.چشم هایم را بستم .توی دلم
گفتم " یا فاطمه زهرا (س) " ، و گذاشتم آب برود توی دهانم. اما اتفاق
عجیبی افتاد : پاهایم گرم شد، آمدم روی آب.
روضه مادر
نشسته
بود پشت من روی موتور.دو شب مانده بود به عملیات کربلای چهار و می خواست
با دوستانش خداحافظی کند.یکدفعه دستش را روی شانه ام گذاشت و گفت: حسین!
برایم روضه بخوان.گفتم: روضه؟! حسین جان پشت موتور که جای روضه خواندن
نیست، بگذار برای بعد. بد جوری جوابم را داد: اگر در عملیات شهید شدم، به
خانم زهرا (س) بگویم همه جا برایت گریه کردم. سلامی به بی بی فاطمه(س)
دادم و دو بیت شعر خواندم.
به
حدی بلند گریه می کرد کهمن به وجود صدای بلند و دلخراش موتور به راحتی
صدای ناله هایش را می شنیدم. هنوز چند متر مانده بود به دوستانش برسیم.
گفت: نگهدار!
پیاده شد ، کمی قدم زد و صورتش را شست.
بین بچه ها رفت، چهره اش لبریز از خنده بود. گویی ای گونه ها هیچ وقت معبر اشکهایش نبوده...
ذکرنیزه
خدا
نور آسمان ها و زمین است. داستان نورش به مشکاتی ماند که در آن روشنی و
چراغی باشد و آن چراغ در میان شیشه ی که تلائلو آمن گویی ستاره
ایست.درخشان و روشن از درخت مبارک زیتون که با آنکه شرقی و غربی نیست شرق
و غرب جهان بدان فروزان است و بی آنکه آتشی بیفروزد خود به خود جهانرا
روشنی بخشد که پرتو آن نور بر روی ور قرار گرفته و خدا هر که را خواهد به
نور خود هدایت کند.و این مثل ها را خدا برای مردم (هوشمند) میزند و خدا به
همه امور داناست.
(آیه 35/سوره نور)