دانشجوی رشته حسابداری دانشگاه اصفهان
بچه تهرون و خیلی خوش تیپ اصلا بین همه بچه ها معروف بود به اینکه سرسخت ترین دختر هایی که بسیار در عقائدشون محکم بودند را گول میزد و باهاشون رابطه ایجاد میکرد.
علی اقا میگه یه روز اومدم از خوابگاه بیرون به طرف دانشگاه راه افتادم
نزدیک های دانشگاه که رسیدم دیدم یکی از دختر هایی که هم دانشگاهی ما بود دیدم داره اونور خیابان رد میشه پیش خودم گفتم از بیکاری که بهتره من باید با این دختر رابطه داشته باشم
راه افتادم دنبالش چند تا حرف زدم بهش دیدم نه خیلی محکمه
دیگه ارادم را جزم کردم که باید شکستش بدم از هر طریقی که میشد یک دختر را گول زد و تو عقائد و قلبش رسوخ کرد وارد شدم دیدم نه بابا این خانم مثل بعضی ها ساده نیست
یه خرده دیگه ادامه دادم حال نداشتم
یادم اومد بابا فردا پس فردا با بچه ها عازم سفر به مشهدهستیم
اونجا جا برای خوشگذرانی زیاده
به خودم گفتم بابا علی اینهمه از این کار ها کردی
دو روز دیگه میخوای بری امام رضا(علیه السلام) بیا به خاطر امام رضا (علیه السلام)این یکی رابی خیالش
ولی دل علی آقا تو متانت و زیبایی و سنگینی این دختر مونده بود و واقعا پیش خودش گفت گزینه خوبی بود برای زندگی دائمی واقعا دختر خوبی بود
اون روز گذشت و تو ذهن علی فقط تصویری از اون دختر مونده بود و اینکه ای کاش میشد آدرسش را پیدا میکردم برای گزینه های ازدواجم و تو همین ذهن و خیال گذشت
تا اینکه سفر امام رضا (علیه السلام)جور شد و آقا امام رضا(علیه السلام) علی را طلبید
همه بچه ها خوشحال عازم سفر علی هم با دوستانش حرکت تا رسیدند مشهد و رفتن حرم آقا
علی وارد حرم شد دید سرو صدا همه گریه و خلاصه سر آقا شلوغه
یه خرده به درددلهای مردم با آقا گوش داد دید یکی پول می خواد ,یکی زن میخواد, یکی کربلا می خواد,یکی کار خوب و پر درآمد می خواد
علی آقا هم نه گذاشت و نه بر داشت به آقا اینطوری گفت:
آقا یکی پول می خواد
یکی کربلا میخواد
یکی زن می خواد
یکی کار خوب می خواد
آقاااااااااااااا من همه اینها رایکجا میخوام
خلاصه کمی توسل و گریه صادقانه و درد دل با آقا
چند ماه از سفر حج فقرا گذشته بود که علی آقا اومده بود تهران
میگهیه روز که تو خونه بودم دیدم در زدند رفتم در را باز کردم دیدم آقایی محترم و شیک پوش
گفتم بفرمایید:پرسید علی آقا؟؟
گفتم بله بفرمایید
دیدم مرد شروع کرد به گریه کردن
آقا چی شده؟؟؟حالتون خوبه؟
دیدم چیزی نمیگه رفت یه خرده عقب تر دیدم خانمش را صدا زد
زهرا بیا زهرا بیاااااااااااا
دیدم خانمی اومد تا منو دید با شوهرش نشستند در خونه و گریه و زاری
منهم با خودم می گفتم خدایا چی شده؟؟چرا اینطوری می کنند؟؟؟
پرسیدم آقا اینطوری خوب نیست بیایین تو!!
اومدند تو خلاصه آرامشون کردم گفتم میگید حالاچی شده یا نه؟
دیدم مادره که نمی تونه صحبت کنه از فرط گریه
ولی مرده آرام آرام گفت:
من دختری داشتم 23 ساله چند ساله که مبتلا به سرطان خون شده
همه جا بردیم دکتر.بردیم آلمان هر دکتری که رفتم جواب رد دادند
مونده بودم چه کنم
خلاصه از همه جا موندم واومدم امام رضا و طلب شفای دخترم رااز آقا کردم
آقارا قسم دادم به جون مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) ایام فاطمیه هم بود
یه روز خیلی با خانمم گریه کردیم و خوابمون برد
دیدم تو حرم امام رضاییم و شلوغه .دیدمه همه به ما نگاه می کنند گفتند پاشو آقا داره میاد بهدیدنتون
آقا اومد گفت سلام دادم و جواب داد و آقا گفت چرا نشستی بلند شو برو دخترت را شفا دادیم
برین بیمارستان دخترت حالش خوب شده گفتم یا امام رضا و افتادم به دست وپای آقا
وقتی آقا مارا نوازش کرد فرمودند :وقتی کار شیعه ما گیر می کنه چرامیریدپیش نامحرم ها بیایید پیش خودمون
آقاراه افتادند که برن ما هم گریه می کردیم دیدم آقا برگشت فرمودند:
راستی فلانی می خوای یه داماد خوب برات معرفی کنم
ما هم باالتماس عرض کردیم آقا چه دامادی بهتر از اونی که شما معرفی کنید
آقا فرمودند که میرید تهران به فلان آدرس پسری هست به اسم علی به او بگید که آقا جواب سلام صادقانه ات را داد و اینکه ما حاضریم دخترمان را به تو بدهیم اگه راضی شد پسر خوبیه به او بدهید دخترتون را
و ما هم اومدیم
حالا علی آقا بیا دختر ما را ببین اگه خوشت اومد و پسندیدی
مادر خدمتیم
من هم که لرزه تمام وجودم را گرفته بود گفتم چشم میام
آدرستون را لطف کنید
دیدم آدرس اصفهانه
گفتم چشم میام
مدتی گذشت وروزی رفتم خونه شون
نشستم و خیلی پذیرایی کردند و قرار شد که عروس خانم بیاد و ما اون را ببینیم
منتظر بودم که بیاد
دختره اومد صورتش را پوشانده بود و چایی را آورد وقتی اومد روبروی من و من کامل صورتش رادیدم
دیدم یا امام رضااااااااااااااااااااااامام رضااااااااااااااااااااااامام رضااااااااااااااااااااااامام رضاااااااااااااااااااااا
این همون دختریه که اون روز من دنبالش راه افتادم و خیلی به دلم افتاده بود و فقط به خاطر امام رضا ازش گذشتم و گناه نکردم
خدایا گریه ام گرفته بود . که لطف اقا را ببین
کرمت را شکر آقا
گریه درمان دلم بود نمی دانستم
درد ما در ماندگان نیز دوایی دارد
و خلاصه از احوالاتم فهمیده بودند که من راضی هستم
چی بگم
خلاصه اونها هم خوشحال
بعد مادر دختره(مادر خانم ما )گفت علی آقا میشه یه خواهشی کنم؟؟
گفتم بفرمایید:
گفت:خودتون می دونید ها اگه پذیرفتید
میشه عروسی نگیرید و برید سفر کربلا
تا گفت کربلا دیدم آقا امام رضا(علیه السلام) دومین خواسته ام را نیز داد
گریه ام بیشتر شد
و دیگه خودم را نمی تونستم نگه دارم
پدر دختره گفت علی آقا گریه نکن
چند لحظه گذشت پرسید:
ببینم رشته ات چیه؟؟
گفتم :حسابداری
گفت:به به خب مدیر مالی شرکت ما هم جور شد
خلاصه دوست عزیز
ببین یک بار علی اقا حرف خدا را گوش داد فقط به خاطر امام رضا وامام رضا هم چطور دستش را گرفت!!!
و از اون طرف هر کسی که با کار هاش دل اونها را بشکنه خود بخود با اعمالش خودش را مستوجب گرفتاری و بی حالی و سرگردانی و ........... می کنه
بر دوش دلم بار غمت سنگین است
دور از تو همیشه قبل من غمگین است
آنگاه که دلت شکست یادت باشد
تاوادن شکستن دل ما اینست
یهودی و ارمنی و از همه جای جهان میان و از آقای ما و از ولی نعمتهای ما میگیرن ولی ما هواسمون نیست
دلت نمی خوا با امام رضا حرف بزنی؟؟؟؟؟
فقطه یه سئوال؟
از خانمها؟
امام رضایی که مادرش زهرا(سلام الله علیها)که کور را دید ازاتاق رفت بیرون.
زهرایی که با هیچ نامحرمی رو در رو حرف نزد
آیا راضی هست از معاشرت ما با نامحرم هایی که اصلا نمی دونیم چطور آدمهایی هستند
و برای آقایان:
امام رضایی که پدرش علی به دختران جوان سلام نمیداد
امام رضایی که وقتی به پدرش گفتند از زنی در فلان جا خلخال کندندفرمودند: اگر بمیریم جا دارد
امروز از رابطه نامشروع ما با جنس مخالف راضیه؟؟؟
اینه راز از یبن رفتن برکت؟
اینه راز از بین رفتن مهر و محبت و تاثیر نکردن کلام
اینه راز خیلی از دردسرها!!!!!
اینه رازگره افتادن تومراحل زندگیمون از درس, ازدواج, خانواده و ............
دوست عزیز:اینها از ما چیزی نخواستند
بیااز 1440 دقیقه روزت 17 دقیقه اش را به خدا اهمیت بده دراول وقت وبعد از نماز صبح 100 تا صلوات هدیه بده به امام رضا(علیه السلام) انشاء الله می بینی
هرگز ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم