سلام دوستان خوبم ولی کمی بی..... بابا من نمیرسم بیام کامنت بدم شما هم اینجوری؟؟؟؟
ولی باشه
ادامه میدم اینو بخونید و حض کنید نتیجه اونم نخواستین برام کامنت بدین مسئله ای نیست من همیشه به یاد همتون هستم
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
عبدالرحمن جامى شاعر و عارف مشهور را همه مى شناسند.
وى از دانشمندان بنام ایران در نیمه دوم قرن هشتم هجرى است و در علوم اسلامى و فنون شعرى توانا بود.
آثار فکرى و قلمى او به فارسى و عربى و نظم و نثر بسیار پرارزش و نشانه مهارت و استادى جامى در ادبیات فارسى و عربى و تسلط وى بر تفسیر و حدیث و صرف و نحو منطق و معانى و بیان و کلام و غیره است .
او مورد احترام و تکریم علما و فقها و حکما و ادباى عصر بود، و در نزد پادشاهان و وزیران تیمورى محتشم مى زیست .
جامى پس از طى مراحل علمى و فراغت از تحصیل فضل و کمال نخست به موطن خویش تربت جام واقع در خراسان بازگشت و به رتق و فتق امور دینى مردم مبادرت ورزید.
ولى عیب کار در این بود که اولا ((جامى )) اندامى لاغر و قامتى کوتاه داشت ثانیا در میان عوام آنهم هموطنان خود قرار گرفته بود که معمولا روى حب و بغض هاى محلى ، نظر مساعدى نسبت به خودى نشان نمى دهند.
در آن اوقات که جامى در ((تربت جام )) به سر مى برد و به موعظه خلق و اقامه جمعه و جماعت مشغول بود، عالم نماى شیادى که فردى تنومند و قیافه اى حق بجانب داشت در حالیکه تحت الحنک انداخته و عمامه و ردائى بقاعده پوشیده بود از عراق به ((جام )) آمد، و از همان لحظه ورود توجه دهاتى ها را به خود جلب کرد.
با ورود او که یک فرد ناشناس بود و ظاهرى آراسته و اندامى درشت و عمامه اى بزرگ و ریشى بلند داشت . رفته رفته از احترام و موقعیت ملا عبدالرحمن جامى کاسته شد و به وقر و وجهه عالم عراقى افزوده گردید.
مردم با سلام و صلوات ، عالم تازه وارد را به مسجد جامع بردند و با صفوف بسته پشت سرش نماز گزاردند.
رواج کار او موجب شد که جامى از رونق بیفتد تا جائیکه دیگر کسى به نماز او حاضر نمى شد.
حق ناشناسى مردم و عوام بازى آنها، کارد را به استخوان جامى رسانید، چندانکه ناچار شد براى متوجه ساختن همشهریانش دست به اقدام بزند.
جامى پس از یک برخورد با عالم عراقى به خوبى پى برد که وى فاقد سواد است ، و از علم و دانش و شروط لازم یک فرد روحانى و عالم درس خوانده بکلى عارى است . در حقیقت یکفرد عالم نماست . و شیادى بیش نیست که لباس روحانیت را وسیله کسب معاش قرار داده است .
جامى به هر کس رسید صریحا گفت که این مرد عراقى یک فرد جاهل و بى سواد است و شایسته نیست که مسلمانان پشت سر چنین مرد نادانى نماز بگذارند.
دهاتى ها که سخنان جامى را حمل بر حسادت و حس رقابت مى کردند و حاضر نبودند از وى بپذیرند، گفتند براى روشن شده امر، خوب است که هر دوى شما را در مسجد رودررو کنیم و با هم مباحثه نمائید تا حقیقت بر همه آشکار گردد.
جامى به اتکاى علم و فضل خود و اطمینان به بى سوادى شیاد تازه وارد، پیشنهاد اهل ده را نپذیرفت و آمادگى خود را اعلام داشت مشروط به اینکه طرف نیز قبول کند.
عالم عراقى هم که طبق حدس ملا عبدالرحمن ، مردى بى سواد بود، قبولى خود را اعلام داشت . پس از تعیین وقت و اعلام عمومى ، اهالى ده در مسجد حضور یافتند.
مذاکره جامى و عالم عراقى با حضور ریش سفیدان محل و عموم مردم جام شروع شد.
جامى پرسید تو از من مى پرسى یا من از تو سئوال کنم ؟ عالم عراقى گفت : من از تو سئوال مى کنم .
ولى قبل از هر چیز یک کلمه از تو مى پرسم اگر جواب دادى معلوم مى شود که عالمى و درس خوانده اى ، وگرنه من وقت خود را بیهوده با تو تلف نمى کنم .
جامى روى صفاى باطن و به اعتماد تحصیلات خود، و بى سوادى آن شیاد گفت : هر چه مى خواهى بپرس !
عالم عراقى گفت : لااعلم یعنى چه ؟
جامى فى الفور و بدون توجه به حقه بازى عالم نماى شیاد گفت : یعنى ((نمى دانم )) عالم عراقى گفت : ((پس اگر نمى دانى من با کسى که نمى داند گفتگوئى ندارم ))!! و از جا برخاست و رفت !
غریو شادى و همهمه از حاضران و دهاتى هاى ساده دل برخاست و به رقص و پایکوبى پرداختند، که عالم عراقى بر ملا عبدالرحمن جامى غلبه کرد، و در سؤ ال اول او را گیر انداخت ، و بهم گفتند دیدید که جامى از پاسخ به مولانا فرو ماند و صریحا گفت : نمى دانم !
در اینجا ((جامى )) پى برد که شیخ عراقى با این سؤ ال چه کلاه گشادى به سر او گذاشت و چگونه عوام الناس را بر او شورانید. معلوم مى شود سالهاست که این کاره است ، و لابد تاکنون خیلى ها را مشت و مال کرده است .
ناگزیر چند روزى در جام ماند سپس تصمیم گرفت براى همیشه از آنجا کوچ کند و از میان مردم بى سواد فرومایه بیرون برود.
هنگامى که اهالى متوجه شدند ملا عبدالرحمن قصد مهاجرت دارد، عده اى براى بدرقه اش گرد آمدند. وقتى جامى به خارج شهر رسید ایستاد و گفت :
همشهریها! من این عالم محترم که مردى شایسته است ظلم کردم و اعتراف مى کنم که تقصیر کارم .
اکنون از شما تقاضا دارم یکنفر را بفرستید نزد ایشان که ضمن حلالى خواستن براى من از وى بخواهد یک تار موى ریش خود را کنده و به من بدهد تا به آن تبرک بجویم . و در این سفر نگهدار من باشد!
دهاتى ها خوشحال شدند و یکنفر را براى تاءمین این منظور به ده فرستادند.
مرد دهاتى آمد و موضوع انفعال و شرمندگى ((جامى )) را از آنچه در پشت سر وى گفته بود اظهار داشت و گفت اکنون از شما انتظار دارد یک تار موى محاسن مبارک خود را از ته بکنید و به وى مرحمت فرمائید، تا در این مسافرت نگاهدار او باشد، و از برکت آن صدمه اى به وى نرسد! عالم نماى شیاد که انبانى پر باد بود، و متاعى جز عوام فریبى و ریش بلند و حقه بازى نداشت ، بر اثر نادانى و حماقت از پیشنهاد جامى حسن استقبال نمود و فى الحال یک تار موى ریش خود را کند و به آن عوام کالانعام داد، تا در حضور بقیه دهاتى ها به ملا عبدالرحمن جامى تسلیم کند.
دهاتى هم آمد و موى ریش عالم عراقى را به ((جامى )) تحویل داد. جامى آنرا گرفت و بوسید و بر دیدگان نهاد، سپس در لاى کتاب دعایش گذاشت و روانه شد.
موضوع موى ریش حضرت آقا در دهکده منتشر گردید، و همه جا زبان به زبان مى گشت .
مردم گفتند: وقتى ملا عبدالرحمن ، که عالمى بزرگوار بود اینقدر براى این عالم احترام قایل باشد، که موى ریش او را حرز خود کند، تا از هر گونه صدمه و خطرى در امان بماند، چرا ما از این سعادت بى نصیب بمانیم ؟!
به دنبال این فکر، رجال ده به حضور آقا رسیدند و هر کدام تقاضاى یک تار مو نمودند که آقا آنرا از ته کنده و به ایشان مرحمت کند!
آقاى احمق نیز براى جلب بیشتر عوام و به خیال اینکه با همین چند نفر کار خاتمه مى یابد، در چند نوبت چندین موى ریشش را کند و به آنها هدیه داد.
ولى هر کدام مى گرفت به دیگرى مژده مى داد که توفیق یافته موى آقا را بگیرد و دیگرى را بهوس مى انداخت .
سرانجام کار بجائى رسید که دهاتى ها دسته دسته به خانه آقا براى گرفتن مویش هجوم مى بردند و تا نمى گرفتند دست بردار نبودند، تا جائى که صورت عالم نماى شیاد بکلى از مو صاف و پیراسته شد. ناگزیر عالم عراقى پس از چندى درنگ بیشتر را جایز ندانست و از آنجا کوچ کرد و براى همیشه از تربت جام رفت
منبع : زهر الربیع عربى - چاپ نجف ص 49
داستان های ما ازمرحوم علی دوانی