کاظم رستمی، منتقد ادبی و شاعر جوان شعری برای ایام فاطمیه سروده که بوی بحرین و غربت شیعه و غربت انقلاب دارد.
وی که در شش سال گذشته دبیر کنگره سراسری شعر دفاع مقدس نیز بود، سال گذشته به همراه علی محمد مودب، در واکنش به فتنه مجموعه اشعاری را با عنوان "مسئله بیست و دوم خرداد نبود، مسئله بیست و دوم بهمن بود"، منتشر کرد که با استقبال بزرگان شعر و هنر انقلاب مواجه شد.
در ادامه متن کامل این شعر زیبا و حماسی را که او در اختیار رجانیوز قرار داد، میخوانیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
قال رسول الله(صل الله علیه و آله):
ان الله یرضی لرضا فاطمة ویغضب لغضبها
صبح، می بارد نیلی از پلک نگاه
مینوازد نرم، سرمای پگاه
دست آرام نسیم از موی مه
ترد، میموید به گلبرگ گیاه
از نیام نای حق هو میکشد
یا کریم مانده در شولای آه
ابر بغض آمد بهارم غم گرفت
غربت تاریخ میبارد به چاه
زهر صبری در گلویی گر گرفت
دل دل تصویر میرامد به راه
شرم شعر از وصف ماه خون چکان
میزند در ذهن بیدل نبض آه
آهی از تصویر قمری خون گرفت
رنگ نیلوفر گرفت آهنگ ماه
کیف اصبحتِ دلیل خلق نور؟
رنگ رو بر سر دل باشد گواه...
آه یادت رفت شعر نو بهار
غنچه سرخ شقایقها سیاه
عیش مردم را منقص کردهای
غم اگر داری که دارد این گناه؟
قصه کوته میشود چندی دگر
عیشتان دائم شود زین گاه گاه
میپرد قمری، بسان سینه سرخ
میبرد او را سلیمان، شامگاه
خط خون و صبر سابیدن به زخم
تا طلوع عصر شاه کم سپاه
*****
خط سرخ امروز هم خط غم است
جام زهر و فتنه... لؤلؤ، قتلگاه
حیدر ای هوی یتیمان فدک
ای ولی مطلق ای تنها پناه
ذوالفقارت سایه بر بحرین کن
شیعه جز دستت ندارد تکیه گاه
آن یدالله اجابت کن قنوت
گو بیاید وتر دین حق ز چاه
رایت دین محمد بر شود
یا اله آمین و یا الله آه
![]() |
در سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی ، 78 کلیپ برگزیده از مجموعه روایت فتح،که بیانگر گوشه هایی کوچک از ایثارگرانی مردان مرد هشت سال دفاع مقدس و همراه با صدا و متن دل نشین شهید آوینی است تقدیم کاربران می شود.این کلیپ ها در فرمت wmv تهیه گردیده است که برای دسترسی آسانتر کلیپ موبایل و صوتی آن نیز تهیه گردیده است که با کلیک بر روی علامت های + می توانید به ترتیب به هر کدام دسترسی داشته باشید.امید که سری های بعدی نیز برای این مجموعه آماده و تقدیم کاربران گردد.
پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر
حیف از آن عمر که ای بی سروپا
در پی تربیتت کردم سر
دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر
رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر
عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر
چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر
پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر
پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر
گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر
پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در
«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»
جامی
و وصینا الانسان بوالدیه احسانا ... و وصیت کردیم انسان را که به پدر و مادرش نیکی کند ...