بسم الله الرحمن الرحیم
هذا ما اوصت به فاطمه بنت رسول الله اوصت و هى تشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنة حق والنار حق و ان الساعة آتیة لاریب فیها و ان الله یبعث من فى القبور. یا على انا فاطمة بنت محمد (ص ) زوجنى الله منک لاکون لک فى الدنیا والاخره انت اولى بى من غیرى حنوطى و غسلنى و کفنى باللیل وصل ولدى السلام الى یوم القیامه .
بنام خداوند بخشنده مهربان
این وصیت نامه دختر رسول خداست در حالى وصیت مى کند که شهادت می دهد خدایى جز خداى یگانه نیست و محمد (ص) بنده و رسول اوست و بهشت حق است و آتش جهنم حق است و روز قیامت که هیچ شکى در آن نیست فرا خواهد رسید و ذات الهى جمیع مردگان را از قبور برانگیزاند و زنده گرداند و همه را وارد محشر فرماید.
اى على من فاطمه دختر حضرت محمد هستم خدا مرا به ازدواج تو درآورد تا در دنیا و آخرت براى تو باشم و تو از دیگران بر من سزاوارترى .على جان حنوط و غسل و کفن کردن مرا در شب به انجام رسان و شب بر من نماز بگذار و شب مرا دفن کن و هیچ کس را اطلاع نده. اینک با شما وداع می کنم و بر فرزندانم تا روز قیامت سلام و درود می فرستم.
این بود کیفیت رحلت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها دخت گرامى حضرت خاتم الانبیاء محمد مصطفى علیهما آلاف التحیة والثناء که پدر بزرگوارش هنگام رخت بربستن از دنیا به او بشارت داده و فاطمه علیهاالسلام بعد از رحلت پدر با اشتیاق فراوان به انتظار مرگ خود بود و پیوسته زبان حالش به نغمه الهى«عجل وفاتى سریعا» مترنم بود
اینم وبلاگ دوست بزرگوارم که زحمت کشیدند به نحو اکمل همه موارد را در باره این بانوی بزرگوار سید نساءالعالمین حضرت زهرای اطهر س را ثبت کردند
http://hassanmojtaba.parsiblog.com/
و نیز از «اسماء» خواست عطر او را بیاورد و خود را معطر فرمود و لباس نماز خود را پوشید و در بستر خویش خوابید و به «اسماء» فرمود:
«جبرئیل به هنگام رحلت پیامبر(ص) کافوری از بهشت برای او آورد که آن گرامی آن را به سه قسمت تقسیم فرمود، یک قسمت برای خودش و یک قسمت برای علی(ع) و یک قسمت برای من.» و از اسماء خواست آن را بیاورد و بالای سر او بگذارد، آنگاه ملافه بر سر کشید و فرمود:
«اندکی منتظر بمان و بعد مرا صدا کن، اگر پاسخ ندادم بدان که درگذشته ام».
«اسماء» اندکی صبر کرد، آنگاه زهرا(ع) را صدا کرد و جواب نشنید، فریاد زد: ای دختر محمد مصطفی! ای دختر گرامی ترین انسانها...
و چون جوابی نشنید ملافه را کنار زد و دید آن بانوی بزرگ به لقاء الله پیوسته است. خود را به روی بدن مطهر او افکند و گریان او را می بوسید و می گفت: وقتی پدرت رسول خدا را ملاقات کردی سلام اسماء را به او برسان.
حسن و حسین علیهما السلام (که در آن هنگام کودکانی در سن هفت و هشت سالگی بودند) نیز وارد شدند و دریافتند که آن گرامی از دنیا رفته است؛ حسن(ع) خود را روی مادر افکند و او را می بوسید و می گفت: «مادر، پیش از آنکه روح از بدنم جدا شود با من حرف بزن».
حسین(ع) پای مادر را می بوسید و می گفت: «مادر، من فرزندت حسین هستم، پیش از آن که دلم پاره شود و بمیرم با من سخن بگو».
آنگاه آن دو گریان به مسجد رفتند و درگذشت مادرشان را به امیرمؤمنان علی علیه السلام خبر دادند، آن حضرت از شنیدن این خبر ناگوار بیهوش شد، حاضران آب بر صورتش زدند و او را به هوش آوردند، و او گریان و اندوهمند می نالید: «ای دختر محمد(ص)، خود را به وجود تو تسلیت می دادم، اینک بعد از تو از که تسلیت بجویم».
آنگاه حسن و حسین(ع) را برداشته و به خانه آمد، و اسماء همچنان کنار پیکر نازنین زهرا نشسته بود و می گریست. (2)
خبر درگذشت بانوی بانوان منتشر شد، و صدای شیون از خانه های مدینه برخاست، بانوان بنی هاشم در خانه ی زهرا(ع) جمع شدند و چنان زاری می کردند که شهر منقلب شد؛ آنان می گریستند و ناله می کردند و می گفتند: ای سیّده ی بانوان، ای دختر رسول خدا…
مردم هم جمع شدند و می گریستند و منتظر بودند جنازه را برای دفن بیرون بیاورند و در نماز شرکت کنند، اما ابوذر از خانه بیرون آمد و به مردم گفت: بروید، تشییع دختر پیامبر امشب به تأخیر افتاد، و مردم پراکنده شدند.
چون پاسی از شب گذشت و مردم به خواب رفتند علی علیه السلام همراه حسن و حسین(ع) و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار و برخی از بنی هاشم و خواص به دفن پیکر نازنین زهرا(ع) پرداخت، و شبانه او را دفن کرد و محل قبر را کاملاً مسطح نمود تا شناخته نشود، و تعدادی قبر دیگر نیز ترتیب داد و بر آنها آب پاشید تا مدفن واقعی زهرا علیها السلام معلوم نگردد. (3)
تاریخ وفات و محل دفن
وفات زهرا علیها السلام بنا بر مشهور هفتاد و پنج روز پس از وفات پیامبر(ص)، و در 13 جمادل الاولی سال یازدهم هجری است و در برخی روایات نود و پنج روز پس از پیامبر و در سوّم جمادی الثانی نیز ذکر شده، و در مورد محل دفن او برخی گفته اند در بقیع دفن شد، و برخی می گویند در خانه ی خود مدفون گردید، و تاکنون محل واقعی قبر آن گرامی معلوم نشده است، و همان طور که گفتیم امیرمؤمنان طبق وصیت زهرا(ع) او را مخفیانه دفن کرد و قبرهای دیگری نیز ترتیب داد تا قبر او شناخته نشود، و اصولاً وصیت زهرا(ع) برای اختفای مدفن و دفن شبانه ی او سند روشنی علیه غاصبان است، و این عمل بانوی بانوان بُعد دیگری از مبارزات او بود که موجب می شد توطئه گران نتوانند بر جنایاتی که پس از رحلت پیامبر(ص) مرتکب شدند پرده کشند؛ زیرا بدیهی است که اگر آنان افراد پرهیزکار و حق جوئی می بودند و خلیفه ی راستین پیامبر محسوب می شدند معنا نداشت که زهرا(ع) بر آنان خشمگین باشد و آنان را از شرکت در تشییع و نماز و دفن خود محروم سازد، و اختفاء مدفن سیده بانوان پرچم پایدار و غیر قابل استتار اعتراض و خشم او و سایر اهل بیت علیهم السلام نسبت به غاصبان است که برای اندیشمندان سراسر قرون، حقایق جریانات پس از پیامبر(ص) را برملا می سازد.
بی جهت نیست که در تاریخ می خوانیم: فردای آن شب که زهرا(ع) مخفیانه دفن شد ابوبکر و عمر که از این کار علی علیه السلام خشمگین بودند به او مراجعه کردند و اعتراض نمودند، و امیرمؤمنان فرمود:
«... به خدا سوگند، زهرا(ع) به من وصیت کرد نگذارم شما در تشییع و نماز بر او شرکت کنید، و من کسی نیستم که بر خلاف فرمان و وصیت او عمل کنم».
عمر گفت: «این حرفهای بیهوده را رها کن، من قبرها را خواهم شکافت تا او را بیابم و بر او نماز بخوانم.»
علی علیه السلام فرمود: « به خدا سوگند اگر اقدام به این کار نمایی پیش از آن که به منظور خود نائل شوی سر از تنت بر می دارم، و من در این مورد با تو جز به شمشیر معامله نخواهم کرد»(4).
و «ابن عباس» می گوید عمر گفت: «... شما بنی هاشم هرگز حسد قدیم خود به ما را رها نمی کنید و کینه های درونی شما باقی است، به خدا سوگند تصمیم گرفته ام نبش قبر کنم و بر او نماز بخوانم».
و علی علیه السلام پاسخ داد: «به خدا سوگند ای پسر صهّاک، اگر دست به چنین کاری بزنی دستت را کوتاه خواهم کرد، بدان که اگر شمشیرم را برهنه کنم تا خونت را نریزم آن را به غلاف برنمی گردانم».
عمر شکسته شد و ساکت ماند، زیرا می دانست که علی علیه السلام وقتی قسم یاد کند طبق قسم خود عمل خواهد کرد. (5)
اندوه وداع بر خاک زهرا علیها السلام
امام حسین علیه السلام می فرماید:
هنگامی که زهرا(ع) بیمار شد به علی علیه السلام سفارش کرد ، امور او را پنهان دارد… و علی علیه السلام، خود از او پرستاری می فرمود، و اسماء بنت عمیس رحمة الله علیها پنهانی به او کمک می کرد، و به هنگام وفات به امیرمؤمنان وصیت کرد که خودش کفن و دفن او را انجام دهد و شب هنگام او را دفن کند و قبرش را پنهان سازد، و امیرمؤمنان کفن و دفن او را انجام داد و محل قبر را محو کرد و پنهان داشت.
هنگامی که کار دفن را به پایان برد و خاک از دست افشاند، اندوهی جانکاه بر آن گرامی مستولی شد و اشک بر چهره اش دوید و گریان رو به جانب قبر پیامبر(ص) کرد و گفت:
«سلام بر تو ای رسول خدا، از من و دخترت که اینک در جوار تو فرود آمده و شتابان به تو ملحق شده است. ای رسول خدا شکیبائی من در مصیبت دختر برگزیده ی تو کم شد، و طاقت و توانائی من در فقدان او از دست رفت، جز آنکه مرا پس از مصیبت عظیم و مفارقت و فقدان تو در هر مصیبت دیگری جای تسلیت هست (مصیبت تو به قدری بزرگ است که هر مصیبت دیگری را تحت الشعاع قرار می دهد) چرا که تو را به دست خود در آرامگاهت مدفون ساختم و در آغوش من جان دادی؛ اِنّا لِلِّه و اِنّا اِلَیهِِ راجِعُونَ.
اینک امانت تو بازگشت، از این پس اندوه من جاودانی است و شبم به بیداری خواهد گذشت تا آنگاه که خداوند مرا به سرایی که تو در آن اقامت داری ببرد. و به زودی دخترت به تو خبر می دهد که چگونه امتت برای ستم بر او همگروه شدند، پس همه چیز را از او بپرس و حال ما را از او جویا شو؛ و این چنین کردند در حالی که از رحلت تو چیزی نگذشته و یاد تو از میان نرفته است.
و سلام بر هر دوی شما، سلام ِ وداع کننده ای که نه از شما خشمگین است و نه رنجیده خاطر، اگر بروم از روی ملالت و بی علاقگی نیست، و اگر بمانم به جهت بدگمانی به آنچه خداوند به شکیبایان وعده داده است نمی باشد».(6)
اینک ما نیز در صحنه ی وداع و در پایان سخن، همنوا با اندوه امیرمؤمنان بر زهرای اطهر(ع) سلام کنیم:
سلام بر تو بانوی بانوان…
سلام بر تو!
پی نوشتها:
1- بحار ج 43 ص 172 و 187 – کشف الغمه ج 2 ص 64 و 65 – امالی شیخ طوسی ج 2 ص 15 – مناقب شهر آشوب ج 3 ص 138.
2- بحار ج 43 ص 185، 186، 187، 214- کشف الغمه ج 2 ص 62، 63، 64- منتهی الآمال ص 165، 166 – بیت الاحزان ص 151، 152- مناقب شهر آشوب ج 2 ص 64 – کامل بهائی جزء اول ص 293.
3- بحار ج 43 ص 183، 192، 193- مناقب شهر آشوب ج 3 ص 137 و 138- منتهی الآمال ص 168- بیت الاحزان ص 152، 153ف 154.
4- بحار ج 43 ص 205- 206 – بیت الاحزان ص 158 – علل الشرایع ج 1 ص 179،180.
5- بحار ج 43 ص 199، 200 – کتاب سقیفه سلیم بن قیس هلالی ص 255، 256 – و شبیه به همین مضمون در بحار ج 43 ص 171، 172 و در کامل بهائی جزء اول ص 3146- نهج البلاغه ی فیض ص 651-652، کشف الغمه ج 2 ص 68-69-70، مجالس مفید ص 164-165، امالی شیخ طوسی ج 1 107-108، اصول کافی ج 1 ص 459-458، بحار ج 43 ص 211-212، بیت الاحزان ص 155-156، منتهی الآمال ص 167-169
آقای جمعه های غریبی ظهور کن دل را پر ازطراوت عطر حضور کن
یک گوشه از جمال تو یعنی تمام عشق یک دم فقط بیا و از اینجا عبور کن
آقا ترا به حرمت مولا یمان علی آقا ترا به حرمت زهرا ظهور کن
آخر کجایی ای گل خوشبوی فاطمه برگرد و شهر را پر امواج نور کن
شبهای جمعه یاد تو بیداد می کند آدینه ای ز کوچه دنیا عبور میکند
آقا چقدر فاصله اندوه انتظار فکری برای این سفر راه دور کن
آقا چقدر ضجه زنیم دعا کنیم یا باز گرد یا دل ما را صبور کن
روزی اگر که آمدی و عاشقت نبود
یک فاتحه نوازش اهل قبور کن
من که دلم آتش گرفت ایام شهادت مادرمون فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نزدیکه این پسر توی چند دقیقه مرگ مادرش را دید و خیلی سخته ولی شما ببینید که بچه های فاطمه و علی(علیهما السلام چی کشیدند 75 روز به روایتی مرگ تدریجی مادر را جلوی چشماشون دیدند مادری که تو این 75 روز رو از شوهرش می پوشاند اگه دلت شکست دعا کن برای فرج فرزندش و منتقم خونش مهدی آل محمد(روحی له الفدا) اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه و النصر واجعل لی من اعوانه و انصاره |
دانشجوی رشته حسابداری دانشگاه اصفهان
بچه تهرون و خیلی خوش تیپ اصلا بین همه بچه ها معروف بود به اینکه سرسخت ترین دختر هایی که بسیار در عقائدشون محکم بودند را گول میزد و باهاشون رابطه ایجاد میکرد.
علی اقا میگه یه روز اومدم از خوابگاه بیرون به طرف دانشگاه راه افتادم
نزدیک های دانشگاه که رسیدم دیدم یکی از دختر هایی که هم دانشگاهی ما بود دیدم داره اونور خیابان رد میشه پیش خودم گفتم از بیکاری که بهتره من باید با این دختر رابطه داشته باشم
راه افتادم دنبالش چند تا حرف زدم بهش دیدم نه خیلی محکمه
دیگه ارادم را جزم کردم که باید شکستش بدم از هر طریقی که میشد یک دختر را گول زد و تو عقائد و قلبش رسوخ کرد وارد شدم دیدم نه بابا این خانم مثل بعضی ها ساده نیست
یه خرده دیگه ادامه دادم حال نداشتم
یادم اومد بابا فردا پس فردا با بچه ها عازم سفر به مشهدهستیم
اونجا جا برای خوشگذرانی زیاده
به خودم گفتم بابا علی اینهمه از این کار ها کردی
دو روز دیگه میخوای بری امام رضا(علیه السلام) بیا به خاطر امام رضا (علیه السلام)این یکی رابی خیالش
ولی دل علی آقا تو متانت و زیبایی و سنگینی این دختر مونده بود و واقعا پیش خودش گفت گزینه خوبی بود برای زندگی دائمی واقعا دختر خوبی بود
اون روز گذشت و تو ذهن علی فقط تصویری از اون دختر مونده بود و اینکه ای کاش میشد آدرسش را پیدا میکردم برای گزینه های ازدواجم و تو همین ذهن و خیال گذشت
تا اینکه سفر امام رضا (علیه السلام)جور شد و آقا امام رضا(علیه السلام) علی را طلبید
همه بچه ها خوشحال عازم سفر علی هم با دوستانش حرکت تا رسیدند مشهد و رفتن حرم آقا
علی وارد حرم شد دید سرو صدا همه گریه و خلاصه سر آقا شلوغه
یه خرده به درددلهای مردم با آقا گوش داد دید یکی پول می خواد ,یکی زن میخواد, یکی کربلا می خواد,یکی کار خوب و پر درآمد می خواد
علی آقا هم نه گذاشت و نه بر داشت به آقا اینطوری گفت:
آقا یکی پول می خواد
یکی کربلا میخواد
یکی زن می خواد
یکی کار خوب می خواد
آقاااااااااااااا من همه اینها رایکجا میخوام
خلاصه کمی توسل و گریه صادقانه و درد دل با آقا
چند ماه از سفر حج فقرا گذشته بود که علی آقا اومده بود تهران
میگهیه روز که تو خونه بودم دیدم در زدند رفتم در را باز کردم دیدم آقایی محترم و شیک پوش
گفتم بفرمایید:پرسید علی آقا؟؟
گفتم بله بفرمایید
دیدم مرد شروع کرد به گریه کردن
آقا چی شده؟؟؟حالتون خوبه؟
دیدم چیزی نمیگه رفت یه خرده عقب تر دیدم خانمش را صدا زد
زهرا بیا زهرا بیاااااااااااا
دیدم خانمی اومد تا منو دید با شوهرش نشستند در خونه و گریه و زاری
منهم با خودم می گفتم خدایا چی شده؟؟چرا اینطوری می کنند؟؟؟
پرسیدم آقا اینطوری خوب نیست بیایین تو!!
اومدند تو خلاصه آرامشون کردم گفتم میگید حالاچی شده یا نه؟
دیدم مادره که نمی تونه صحبت کنه از فرط گریه
ولی مرده آرام آرام گفت:
من دختری داشتم 23 ساله چند ساله که مبتلا به سرطان خون شده
همه جا بردیم دکتر.بردیم آلمان هر دکتری که رفتم جواب رد دادند
مونده بودم چه کنم
خلاصه از همه جا موندم واومدم امام رضا و طلب شفای دخترم رااز آقا کردم
آقارا قسم دادم به جون مادرش فاطمه زهرا(سلام الله علیها) ایام فاطمیه هم بود
یه روز خیلی با خانمم گریه کردیم و خوابمون برد
دیدم تو حرم امام رضاییم و شلوغه .دیدمه همه به ما نگاه می کنند گفتند پاشو آقا داره میاد بهدیدنتون
آقا اومد گفت سلام دادم و جواب داد و آقا گفت چرا نشستی بلند شو برو دخترت را شفا دادیم
برین بیمارستان دخترت حالش خوب شده گفتم یا امام رضا و افتادم به دست وپای آقا
وقتی آقا مارا نوازش کرد فرمودند :وقتی کار شیعه ما گیر می کنه چرامیریدپیش نامحرم ها بیایید پیش خودمون
آقاراه افتادند که برن ما هم گریه می کردیم دیدم آقا برگشت فرمودند:
راستی فلانی می خوای یه داماد خوب برات معرفی کنم
ما هم باالتماس عرض کردیم آقا چه دامادی بهتر از اونی که شما معرفی کنید
آقا فرمودند که میرید تهران به فلان آدرس پسری هست به اسم علی به او بگید که آقا جواب سلام صادقانه ات را داد و اینکه ما حاضریم دخترمان را به تو بدهیم اگه راضی شد پسر خوبیه به او بدهید دخترتون را
و ما هم اومدیم
حالا علی آقا بیا دختر ما را ببین اگه خوشت اومد و پسندیدی
مادر خدمتیم
من هم که لرزه تمام وجودم را گرفته بود گفتم چشم میام
آدرستون را لطف کنید
دیدم آدرس اصفهانه
گفتم چشم میام
مدتی گذشت وروزی رفتم خونه شون
نشستم و خیلی پذیرایی کردند و قرار شد که عروس خانم بیاد و ما اون را ببینیم
منتظر بودم که بیاد
دختره اومد صورتش را پوشانده بود و چایی را آورد وقتی اومد روبروی من و من کامل صورتش رادیدم
دیدم یا امام رضااااااااااااااااااااااامام رضااااااااااااااااااااااامام رضااااااااااااااااااااااامام رضاااااااااااااااااااااا
این همون دختریه که اون روز من دنبالش راه افتادم و خیلی به دلم افتاده بود و فقط به خاطر امام رضا ازش گذشتم و گناه نکردم
خدایا گریه ام گرفته بود . که لطف اقا را ببین
کرمت را شکر آقا
گریه درمان دلم بود نمی دانستم
درد ما در ماندگان نیز دوایی دارد
و خلاصه از احوالاتم فهمیده بودند که من راضی هستم
چی بگم
خلاصه اونها هم خوشحال
بعد مادر دختره(مادر خانم ما )گفت علی آقا میشه یه خواهشی کنم؟؟
گفتم بفرمایید:
گفت:خودتون می دونید ها اگه پذیرفتید
میشه عروسی نگیرید و برید سفر کربلا
تا گفت کربلا دیدم آقا امام رضا(علیه السلام) دومین خواسته ام را نیز داد
گریه ام بیشتر شد
و دیگه خودم را نمی تونستم نگه دارم
پدر دختره گفت علی آقا گریه نکن
چند لحظه گذشت پرسید:
ببینم رشته ات چیه؟؟
گفتم :حسابداری
گفت:به به خب مدیر مالی شرکت ما هم جور شد
خلاصه دوست عزیز
ببین یک بار علی اقا حرف خدا را گوش داد فقط به خاطر امام رضا وامام رضا هم چطور دستش را گرفت!!!
و از اون طرف هر کسی که با کار هاش دل اونها را بشکنه خود بخود با اعمالش خودش را مستوجب گرفتاری و بی حالی و سرگردانی و ........... می کنه
بر دوش دلم بار غمت سنگین است
دور از تو همیشه قبل من غمگین است
آنگاه که دلت شکست یادت باشد
تاوادن شکستن دل ما اینست
یهودی و ارمنی و از همه جای جهان میان و از آقای ما و از ولی نعمتهای ما میگیرن ولی ما هواسمون نیست
دلت نمی خوا با امام رضا حرف بزنی؟؟؟؟؟
فقطه یه سئوال؟
از خانمها؟
امام رضایی که مادرش زهرا(سلام الله علیها)که کور را دید ازاتاق رفت بیرون.
زهرایی که با هیچ نامحرمی رو در رو حرف نزد
آیا راضی هست از معاشرت ما با نامحرم هایی که اصلا نمی دونیم چطور آدمهایی هستند
و برای آقایان:
امام رضایی که پدرش علی به دختران جوان سلام نمیداد
امام رضایی که وقتی به پدرش گفتند از زنی در فلان جا خلخال کندندفرمودند: اگر بمیریم جا دارد
امروز از رابطه نامشروع ما با جنس مخالف راضیه؟؟؟
اینه راز از یبن رفتن برکت؟
اینه راز از بین رفتن مهر و محبت و تاثیر نکردن کلام
اینه راز خیلی از دردسرها!!!!!
اینه رازگره افتادن تومراحل زندگیمون از درس, ازدواج, خانواده و ............
دوست عزیز:اینها از ما چیزی نخواستند
بیااز 1440 دقیقه روزت 17 دقیقه اش را به خدا اهمیت بده دراول وقت وبعد از نماز صبح 100 تا صلوات هدیه بده به امام رضا(علیه السلام) انشاء الله می بینی
هرگز ندهد فرصت گفتار به محتاج کریم
گوش این طایفه آواز گدا نشنیده است
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
?-ولادت شهید مطهری :استاد شهید آیت الله مطهری در 13 بهمن 1298 هجری شمسی در فریمان واقع در 75 کیلومتری شهر مقدس مشهد در یک خانواده اصیل روحانی چشم به جهان می گشاید. پس از طی دوران طفولیت به مکتبخانه رفته و به فراگیری دروس ابتدایی می پردازد.
? - ورود به حوزه علمیه : در سن دوازده سالگی به حوزه علمیه مشهد عزیمت نموده و به تحصیل مقدمات علوم اسلامی اشتغال می ورزد. در سال 1316 علیرغم مبارزه شدید رضاخان با روحانیت و علیرغم مخالفت دوستان و نزدیکان، برای تکمیل تحصیلات خود عازم حوزه علمیه قم می شود در حالی که به تازگی موسس گرانقدر آن آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی دیده از جهان فروبسته و ریاست حوزه را سه تن از مدرسان بزرگ آن آیات عظام سید محمد حجت، سید صدرالدین صدر و سید محمد تقی خوانساری به عهد گرفته اند.
?- تحصیلات حوزوی استاد مطهری:
اول) دروس علمی:دوره اقامت پانزده ساله خود در قم از محضر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (در فقه و اصول) و حضرت امام خمینی ( به مدت 12 سال در فلسفه ملاصدرا و عرفان و اخلاق و اصول) و مرحوم علامه سید محمد حسین طباطبائی (در فلسفه : الهیات شفای بوعلی و دروس دیگر) بهره می گیرد. قبل از هجرت آیت الله العظمی بروجردی به قم نیز استاد شهید گاهی به بروجرد می رفته و از محضر ایشان استفاده می کرده است.
دوم )دروس اخلاقی و عرفانی: استاد شهید مدتی نیز از محضر مرحوم آیت الله حاج میرزا علی آقا شیرازی در اخلاق و عرفان بهره های معنوی فراوان برده است. نیز از دروس اخلاقی و عرفانی امام خمینی بهره برد.
ازاساتید دیگر استاد مطهری می توان از مرحوم آیت الله سید محمد حجت ( در اصول) و مرحوم آیت الله سید محمد محقق داماد (در فقه) نام برد.
?-فعالیتهای دینی (مذهبی وسیاسی استاد): وی در مدت اقامت خود در قم علاوه بر تحصیل علم، در امور اجتماعی و سیاسی نیز مشارکت داشته و از جمله با فدائیان اسلام در ارتباط بوده است.
اول)فعالیتهای مذهبی: در سال 1331 در حالی که از مدرسین معروف و از امیدهای آینده حوزه به شمار می رود به تهران مهاجرت می کند . در تهران به تدریس در مدرسه مروی و تألیف و سخنرانیهای تحقیقی می پردازد. در سال 1334 اولین جلسه تفسیر انجمن اسلامی دانشجویان توسط استاد مطهری تشکیل می گردد . در همان سال تدریس خود در دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران را آغاز می کند. در سالهای 1337 و 1338 که انجمن اسلامی پزشکان تشکیل می شود . استاد مطهری از سخنرانان اصلی این انجمن است و در طول سالهای 1340 تا 1350 سخنران منحصر به فرد این انجمن می باشد که بحثهای مهمی از ایشان به یادگار مانده است.
دوم)فعالیتهای سیاسی:
الف)درقیام پانزده خرداد:ایشان همواره در کنار امام بودبه طوری که می توان سازماندهی قیام پانزده خرداد در تهران و هماهنگی آن با رهبری امام را مرهون تلاشهای او و یارانش دانست. در ساعت 1 بعد از نیمه شب روز چهارشنبه پانزده خرداد 1342 به دنبال یک سخنرانی مهیج علیه شخص شاه به وسیله پلیس دستگیر شده و به زندان موقت شهربانی منتقل می شود و به همراه تعدادی از روحانیون تهران زندانی می گردد. پس از 43 روز به دنبال مهاجرت علمای شهرستانها به تهران و فشار مردم، به همراه سایر روحانیون از زندان آزاد می شود.
ب)هدایت هیئتهای موتلفه:پس از تشکیل هیئتهای موتلفه اسلامی، استاد مطهری از سوی امام خمینی همراه چند تن دیگر از شخصیتهای روحانی عهده دار رهبری این هیئتها می گردد. پس از ترور حسنعلی منصور نخست وزیر وقت توسط شهید محمد بخارایی کادر رهبری هیئتهای موتلفه شناسایی و دستگیر می شود ولی از آنجا که قاضی یی که پرونده این گروه تحت نظر او بود مدتی در قم نزد استاد تحصیل کرده بود به ایشان پیغام می فرستد که حق استادی را به جا آوردم و بدین ترتیب استاد شهید از مهلکه جان سالم بدر می برد.
ج) مبارزه با کجرویها وانحرافات:در این زمان وی به تألیف کتاب در موضوعات مورد نیاز جامعه و ایراد سخنرانی در دانشگاهها ، اسلامی کردن محتوای نهضت اسلامی پزشکان، مسجد هدایت، مسجد جامع نارمک و غیره ادامه می دهد. به طور کلی استاد شهید که به یک نهضت اسلامی معتقد بود نه به هر نهضتی، برای اسلامی کردن محتوای نهضت تلاشهای ایدئولوژیک بسیاری نمود وبا کجرویها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد. در سال 1346 به کمک چند تن از دوستان اقدام به تأسیس حسینیه ارشاد نمود به طوری که می توان او را بنیانگذار آن موسسه دانست. ولی پس از مدتی به علت تکروی و کارهای خودسرانه و بدون مشورت یکی از اعضای هیئت مدیره و ممانعت او از اجرای طرحهای استاد و از جمله ایجاد یک شورای روحانی که کارهای علمی و تبلیغی حسینیه زیر نظر آن شورا باشد سرانجام در سال 1349 علیرغم زحمات زیادی که برای آن موسسه کشیده بود و علیرغم امید زیادی که به آینده آن بسته بود در حالی که در آن چند سال خون دل زیادی خورده بود از عضویت هیئت مدیره آن موسسه استعفا داد و آن را ترک گفت.
د)حمایت از مظلومان فلسطین در برابر اسرائیل: در سال 1348 به خاطر صدور اعلامیه ای با امضای ایشان و حضرت علامه طباطبایی و آِیت الله حاج سید ابوالفضل مجتهد زنجانی مبنی بر جمع اعانه برای کمک به آوارگان فلسطینی و اعلام آن طی یک سخنرانی در حسینیه ارشاد دستگیر شد و مدت کوتاهی در زندان تک سلولی به سربرد.
ه)سخنرانی های انقلابی و بازداشت استاد:از سال 1349 تا 1351 برنامه های تبلیغی مسجدالجواد را زیر نظر داشت و غالباً خود سخنران اصلی بود تا اینکه آن مسجد و به دنبال آن حسینیه ارشاد تعطیل گردید و بار دیگر استاد مطهری دستگیر و مدتی در بازداشت قرار گرفت. پس از آن استاد شهید سخنرانیهای خود را در مسجد جاوید و مسجد ارک و غیره ایراد می کرد. بعد از مدتی مسجد جاوید نیز تعطیل گردید. در حدود سال 1353 ممنوع المنبر گردید و این ممنوعیت تا پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشت.
و) استادمطهری و خطر منافقین: اما مهمترین خدمات استاد مطهری در طول حیات پر برکتش ارائه ایدئولوژی اصیل اسلامی از طریق درس و سخنرانی و تألیف کتاب است . این امر خصوصاً در سالهای 1351 تا 1357 به خاطر افزایش تبلیغات گروههای چپ و پدید آمدن گروههای مسلمان چپ زده و ظهور پدیده التقاط به اوج خود می رسد. گذشته از حضرت امام، استادشهیدمرتضی مطهری اولین شخصیتی است که به خطر سران سازمان موسوم به « مجاهدین خلق ایران » پی می برد و دیگران را از همکاری با این سازمان باز می دارد و حتی تغییر ایدئولوژی آنها را پیش بینی می نماید.
ز)تدریس در حوزه علمیه و...: در این سالها استاد شهید به توصیه حضرت امام مبنی بر تدریس در حوزه علمی قم هفته ای دو روز به قم عزیمت نموده و درسهای مهمی در آن حوزه القا می نماید و همزمان در تهران نیز درسهایی در منزل و غیره تدریس می کند. در سال 1355 به دنبال یک درگیری با یک استاد کمونیست دانشکده الهیات! زودتر از موعد مقرر بازنشسته می شود . همچنین در این سالها استاد شهید با همکاری تنی چند از شخصیتهای روحانی، «جامعه روحانیت مبارز تهران » را بنیان می گذارد بدان امید که روحانیت شهرستانها نیز به تدریج چنین سازمانی پیدا کند.
ح)بطور دائمی در خدمت انقلاب و امام قرار گرفتن:گرچه ارتباط استاد مطهری با امام خمینی پس از تبعید ایشان از ایران به وسیله نامه و غیره استمرار داشته است ولی در سال 1355 موفق گردید مسافرتی به نجف اشرف نموده و ضمن دیدار با امام خمینی درباره مسائل مهم نهضت و حوزه های علمیه با ایشان مشورت نماید. پس از شهادت آیت الله سید مصطفی خمینی و آغاز دوره جدید نهضت اسلامی، استاد مطهری به طور تمام وقت درخدمت نهضت قرار می گیرد و در تمام مراحل آن نقشی اساسی ایفا می نماید. در دوران اقامت حضرت امام در پاریس، سفری به آن دیار نموده و در مورد مسائل مهم انقلاب با ایشان گفتگو می کند و در همین سفر امام خمینی ایشان را مسؤول تشکیل شورای انقلاب اسلامی می نماید. هنگام بازگشت امام خمینی به ایران مسؤولیت کمیته استقبال از امام را شخصاً به عهده می گیرد و تا پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن همواره در کنار رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی و مشاوری دلسوز و مورد اعتماد برای ایشان بود.
?- شهادت استاد مطهری بدست گروه فرقان: تا اینکه در ساعت بیست و دو و بیست دقیقه سه شنبه یازدهم اردیبهشت ماه سال 1358 در تاریکی شب در حالی که از یکی از جلسات فکری سیاسی بیرون آمده بود یا گلوله گروه نادان و جنایتکار فرقان که به مغزش اصابت نمود به شهادت می رسد و امام و امت اسلام در حالی که امیدها به آن بزرگمرد بسته بودند در ماتمی عظیم فرو می روند.
عمو جان دلم تنگ است می گویند که ابوالفضل عموی همه سادات است
از کودکی همیشه مشتاق و ارزو مند دیدنت بودم
هر وقت مادرم از دلاوریت برام می گفت توی قطره های اشکاش روی ماهت رو میدیدم که به من لبخند می زنی
و حالا که بزرگ شدم بازم به دنبال نگاهت ودر تمنای یک نظرت و منتظر آمدنت دارم انتظار می کشم
و وقتی که غم و قصه هام میان سراغم به دنبالت می گردم تا مگر کاشف کرب دلم بشی
عمو جان خوب میدونی که عموی من هم مثل شما تشنه لب در راه لبیک به رهبرش شهید شد
و همانند شما خون پاکش را در راه آزادگی و دین ریخته شد و درخت اسلام را آبیاری کرد
عمو جان عباس وقتی پدرم نام عمویم را می شنود و به سوی عکس عموم حرکت می کنه
و اونو بغل می کنه و از خدا می خواد که با ایشون محشورر بشه
من هم وقتی که دل تنگ دیدن عموم میشه
نا خود آگاه روایت دلدادگی شما روبه پیش چشمم مجسم می کنم و با یاد شما دلم آروم میگیره
گویا رابطه ای بین عشق بازی و فدا کاری شما و دل دادگی عموم می بینم
حالا هم می بینی که بازم دلتنگی آمده سراغم دارم با شما درد دل می کنم
و هر وقت دلم از غم های عالم پر میشه می بینم رد پای محبت شما روی قلبم پیدا می شه
شاید مرهم اشک بر روی زخم دلم با یاد شما کشیده بشه
نذری کردم که اگه روا بشه تا ابد دلم رو حسینه بکنم تا شمارو خوشحال بکنم
بعد توی این حسینیه نقاشی عاشورا رو بکشم
توی اون نقاشی یه آسمون با هفتاد و دو تا ستاره می کشم
وبه یاد شمایک ماه شب چهارده می کشم
با رنگ سرخ به رنگ خون یه دشت گل شقایق می کشم
بعد بالای این حسینیه یه پرچم می کشم کنارش یه یاس کبود کوچیک به یاد رقیه کوچو لو میکشم
با یه چادر مشکی به یاد عمه زینب
ویک بشقاب خرما و یک مشک اب می زارم به یاد بچه های کاروان کربلا
و یک گهواره برای اصغر کوچولو می کشم
اما من این دشت رو بی خارو خس می کشم که دیگه به پای کسی نشینه
اگه به حاجتم هم نرسم؛ بازم این کارو می کنم تا بگم دوست دارم عمو.....
************************************************************************************************
گشته ام ، از اهل دنیــا برتر
بهــر عشقم از هـــمه عالم سری
عاشقانت نــــام سقــا داده اند
بهـــر اسمت زندگی هـــا داده اند
اسم زیبـــایت شـــده مـــهر دلم
مــهر تــو انــــدر دل و آب و گلم
ما اسیر زلف و گیسوی توائیم
از همه جنگ آوران امشب سریم
ای که مـــادر نـــام عباست بداد
زیــرکی گفتـــا خــــدا اسمت بداد
نام تـــو از کبریـــــا بالاتر است
عرش حـق با نام تو زیباتر است
من چه گویم عاقلان سنگم زنند
عاشقم بـــاکی نـدارم ، انگم زنند
نینوا با دست تـــو گشته عجین
زینبت محــوت شـده حبل المتین
شعر از ذاکراهل البیت((علی))