سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وى خوار گردید . [نهج البلاغه]
مشخصات مدیروبلاگ
 
دست به قلم[283]
زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رودصحنه همواره به جاست خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

خبر مایه
بایگانی وبلاگ
 
در سوگ آفتاب(امام سجادع)[1] ارشیو آبان ماه 85[1] آرشیو آذر ماه 85[9] آرشیو دی ماه 85[9] آرشیو بهمن ماه 85[16] آرشیو اسفند ماه85[10] آرشیو فروردین ماه86[7] ارشیو اردیبهشت ماه86[6] آرشیو خردادماه86[11] آرشیو تیر ماه86[5] آرشیو مرداد ماه86[7] آرشیو شهریور ماه86[8] آرشیو مهر ماه86[2] آرشیو آبان ماه 86[4] ارشیوآذر ماه86[4] آرشیودی ماه 86[5] آرشیو بهمن ماه 86[3] آرشیو اسفند ماه 86[5] آرشیو فروردین ماه 87[6] آرشیو اردیبهشت ماه 87[8] آرشیو خردادماه 87[1] آرشیو تیر ماه87[5] آرشیو مرداد ماه 87[5] آرشیو شهریور ماه 87[2] آرشیو مهر ماه 87[2] آرشیو آبان ماه87[4] آرشیو آذر ماه 87[3] آرشیو دی ماه سال 87[11] آرشیو بهمن ماه 87[2] آرشیو اسفند ماه 1387[2] آرشیو فروردین ماه 88[2] آرشیو اردیبهشت ماه 88[3] آرشیو خرداد ماه 88[1] آرشیو تیر ماه 88[2] آرشیو مرداد ماه 88[2] آرشیو شهریور ماه 88[1] آرشیو مهرد ماه 88[1] آرشیو آبان ماه 88[2] آرشیو آذر ماه 88[11] آرشیو دی ماه 88[1] آرشیو بهمن ماه 88[4] آرشیو اسفند ماه 88[2] آرشیو فروردین ماه 86[1] آرشیو اردیبهشت 89[1] آرشیوخرداد ماه 89[2] آرشیو شهریور ماه 89[2] آرشیو مهر ماه 89[3] آرشیو آبان ماه89[2] آرشیوآذر ماه 89[5] آرشیو دی ماه 89[4] آرشیو بهمن ماه89[3] آرشیو اسفندماه89[6] آرشیو فروردین ماه 90[3] آرشیو اردیبهشت ماه 90[1] آرشیو خرداد ماه 90[5] آرشیو تیر ماه90[1] آرشیو مرداد ماه 90[1] آرشیو شهریور ماه90[2] آرشیو مهر ماه 90[2] آرشیو آبان ماه 90[3] آرشیو آذر ماه90[3] آرشیو دی ماه 90[5] آرشیو بهمن ماه 90[4] آرشیو اسفند ماه 90[2] آرشیو فروردین ماه 91[3] آرشیو اردیبهشت ماه 91[6] آرشیو خرداد ماه 91[2] آرشیو تیر ماه 91[3] آرشیو شهریورماه 91[1] آرشیو مهر ماه 91[1] آرشیو آبان ماه 91[3] آرشیو آذرماه 91[1] آرشیو دی ماه 91[1] آرشیو بهمن ماه 91[1] آرشیو اسفندماه 91[1] آرشیو اردیبهشت ماه 92[1] آرشیو خرداد ماه 92[1] آرشیو مردادماه 92[3] آرشیو شهریور ماه 92[3] آرشیو مهر ماه 92[4] آرشیو آبان ماه 92[5] آرشیو آذر ماه 92[4] آرشیو اسفند ماه 92[1]
لوگوی دوستان
 

پیوند دوستان
 
عاشق آسمونی پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار فصل ا نتظار وبلاگ شخصی محمدعلی مقامی شکوفه نرگس بندیر سجا ده ای پر از یاس پاییزی سرای اندیشه بوستان نماز پر پرواز ----=>گوناگون<=---- ستاره دریایی ستاره کو شو لو تفحص شهدای(شرهانی) یگان محمدگل .:: رایحه ::. یا د د اشت ها ی شخصی خو د م . حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد آقاشیر شلمچه امام مهدی (عج) اسوه ها گفتگوی دوستانه کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد ! یادداشتها و برداشتها جـــیرفـــت زیـبا سردار عاشق .: شهر عشق :. رویای شبانه بوی سیب BOUYE SIB قصه بچه بسیجی ایران اسلامی رمز موفقیت تیشه های اشک منطقه آزاد از تبار آسمان رند سیاست وبلاگ تخصصی فیزیک پاک دیده welcome to my profile به‌دونه S&N 0511 توشه آخرت به نام وجود باوجودی حسام سرا عشق الهی پیمان دانلود غدیریه تکبیر فصل آگاهی جهاد همچنان باقی است محمد کوچولو فاطیما چفیه وجنات تجری من تحتها الانهار هرچه می خواهد دل تنگت بگو به دادم برس منتظران مهدی(عج) یار کارگر علمدار دین خط بارون یاور 313 لــــیلی وبلاگ گروهی جبهه جهادگران مجازی قافله شهداء سفرهای عاشقانه آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام هیئت حضرت علی اکبر(ع) حب الحسین اجننی احساس ابری ثانیه ها... پیامبر اعظم پیامبر اعظم(صلی‏الله‏علیه‏وآله‏وسلم) عدل الهی Divine Justice فقط من برای تو یادداشتهای روزانه رضا سروری عطاری عطار جمهوریت گروه منتظران مهدی .:: گاواره ::. تخیّلات خزان‌زده یک برگ بید صمیمی با خواهرم بسوی ظهور در قلمرو سکوت امید تعقل و تفکر رسم دوستی شیعه مذهب برتر همسفر عشق دهاتی دکتر علی حاجی ستوده قلب خـــــــــــــــــــــــــــاکی آبدارچی پشت خطی.. تنها بازمانده تنها بازمانده نسیم وحی خط سرخ شهادت تنهاترین سردار عشق طلاست سخنان حکیمانه یک پسر دیوانه! خانه اطلاعات آقای آملی لاریجانی عدالت و عادل کجاست؟ قاضی مالخر خاطرات باور نکردنی یک حاج اقا حزب اللهی مدرنیته دیـــــــار عـــــــاشـقـــــان نامه ی زرتشت اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار مسعود رضا نژاد درد دل با خدا صحرا پله...پله...تا خدا! مسیح 313 بانک کتب و مقالات مدیریت پروژه بی سرزمین تر از باد راز و نیاز با خدا خلوت تنهایی داغ عشق احسن ساقی دلتنگی.تنهایی.مهربونی شهادت عموم زیبایی سایه خداوند بر کهکشانهاست گاه به گاه وبلاگ ایران اسلام تابه کجا اینچنین عرفان خوش نظر داستان و راه های توحید جویان بزرگ منتظر حواب ..:: نـو ر و ز::.. جاده خدا تک ستاره هیئت مجازی علی جان حرفای خودمونی من بهارستان بهجان / behjan شیرازی ها ((مجمع شیرازی های مقیم اینترنت )) کریمه اهل بیت باسیدعلی‏تافتح‏قدس‏ومکه بازی بزرگان بازی بزرگان ثقلین رادیوی نسل برتر کسی که مثل هیچکس نیست ازدواج موقت وچالش ها شمیم وصال شمیم وصال معبر عصر انتظار تقاطع چهاردیواری پنجره شبکه علمی حکمت (شهرک مسعودیه) سلما عرفان نسل سومی ا نجمن ستاره های ایرونی ستاره کوشو لو بابای دوست داشتنی آهستان کربلای 6 باز مانده تنها بازمانده تنها شیعیان اهل سنت واقعی اسرار موفقیت یه فلش کار بسیجی بی یار حسن مجتبی نقد مفید مروارید سرخ یادداشت های دیده بان نجف زاده(یاداشت های یک حبرنگار) دلنوشته های دختر شهید فصل آگاهی خاکریز حسن مجتبی بهترین ها طهور اکبر طریق عشق شهید ولایت راهیان نور درد دل با امام زمان شهید سید محمد شریفی جامی از فرهنگ هزار و یک شب وحیدپ اسراییل باید از بین برود در دل نهفته ها عقیدتی ، سیاسی پایگاه بسیج حضرت صاحب الزمان علیه السلام تا شکوفه ی عشق اینک از حال به آینده پلی باید زد....... کانون مهدویت دانشجویان ایران نکته هایی از کتاب مقدس عطش عاشقان علی سبلان سنگ شکن ساقی بده بشارت.... غربت شلمچه فرا خوان مظلومیت غزه فصل انتظار میوه‌ی ممنوعه نشانه تالار اهل البیت یا رب الحسین کلام وحی پایگاه فرهنگی مذهبی بنیان طراوت باران

پرده ی خیمه به کناری رفت ... هنوز زینب قامتش حیدری ست . .. نگاهی به آسمان و در دل زمزمه کرد: می دانم مادر، حال نوبت زینب است ... 
صدای هلهله می آید صدای کف و سوت و رجز خوانی... حرامیان مبارز می طلبند... آنگاه قدم بر داشت... هر قدمش تیری است به دل برادر ... می داند که زینب به سویش می رود... حسین میداند اگر زینب دست به کار شود دیگر حریفش نمیشود... در مقابل برادر قرار گرفت... هر دو با نگاهشان با هم سخن می گویند ...
حسین یادت می آید؟! کوچه .. در... دیوار.. مادر..و تازیانه ها را...عزیز دل خواهر مگذار تاریخ تکرار شود و فرزندان من ببیند که بر سر مادرشان چه می آید ... 
حرامیان می رقصند و می رقصند ... صدای قهقه ی مستانه یشان دل زینب را می لرزاند... 
ناگهان روی پاهایش نشست و عبای برادر را گرفت و فرمود: به جان مادرمان فاطمه ... فرزندان مرا راهی میدان کن...
شانه های حسین لرزید ... اشک بر صورتش جاری شد... زینب جان نام مادر قلب مرا آتش زد.... 
در خیمه نشست... صدایشان می آید...  
زینب وار رجز خوانی می کنند ... آنها شاگردان مکتب زینبند... 
امیری حسین و نعم الامیر ... امیری حسین و نعم الامیر ... 
بعد از مدتی که صدایشان قطع شد، دل زینب فرو ریخت... چادرش را در دستانش فشرد... اشک صورتش را پوشاند... می داندکه حسین نگاهش بر خیمه است... پرده ی خیمه را انداخت و محکم ایستاد و نفس عمیق کشید ... نکند حسین شرمسار شود... هرم گرما و هوای خیمه... نفسم بالا بیا... بگذار تا حسین کمک می خواهد زنده باشم... عزیزان مادر، برادرم شما را به خیمه می آورد ...آرام بخوابید... مادر به فدایتان...


92/8/18::: 1:17 ع
نظر()
  
  

سلام

چند روز قبل برای خرید عید(سیدها) می رفتم بیرون و می
آدم

واجب شد وارد پاساژی بشم

روی پله ها چادر به زیر پام گیر کرد خیلی ها بهم لبخند زنند و بهم
خندیدند

توی مغازه مثل بقیه خانمهایی که ............ هستندحرف من را گوش
نمی کردند و خیلی با اخم جوابم را می دادند و دیگه تخفیف که بماند

نگاهها هر جا که میرفتم مثل این پنکه گردانها دیدی دنبال من
بود

خیلی ها بهم حرفهای ناراحت کننده می زدند

ولی نمیدونید چقدر کیف می کردم وقتی میدیدم تو حفاظم

تو چادرم هستم و دست هیچ شیطان صفت در لباس انس بهم
نمیرسه

نه نگاهش و نه هیچ گزندی دیگه

فکر می کردم قدم قدم دارم پوز شیطان را لگد می کنم

این جملات تکراری را از ذهنم می خوام پاک کنم

1- کی گفته
حجاب فقط چادره؟؟
(والله  با این مانتو هاااااااااااا حجاب فقط چادره و
بس)

2-:Dحجاب ظاهر مهم نیست حجاب دل مهمه که اکثرا
آقایون میگن:
D(تا حجاب ظاهرت درست نشه به حجاب باطن نمیرسی)

3-و اینکه خیلی از آقایون کاسه داغتر از آشند
و خیلی بر علیه چادری ها صحبت می کنند
(فکر کنم نونشون آجر میشه)


92/8/13::: 9:56 ص
نظر()
  
  

چشمهایش را بی هدف بین ویترین مغازه‌ها میچرخاند و نگاهش را بدون اینکه دنبال چیز خاصی باشد در بین رنگارنگ اجناس می‌دواند. شلوغی آزارش می‌داد. آدم‌هایی که نگاه‌شان میان ویترینها بود و حرکتشان به سمت جلو، یا پایش را له میکردند و یا تنهاش میزدند. چادرش را محکمتر در دست فشرد. بوی تند ادکلنها در هم ادغام شده بود و ثمرهاش بویی بود که سرش را به سمت گیج رفتن هدایت میکرد. احساس کرد چشمهایش همه آن رنگارنگ را سیاه میبیند. قایقی شده بود در دست امواج.

میخواست قدمهایش را تندتر بردارد تا هرچه زودتر از این شلوغی و ترافیک آدمها خودش را خلاص کند. زیر لب مدام خودش را ملامت میکرد که چرا توی این گرمای طاقت فرسا از خانه زده است بیرون.

اهل بازار آمدن نبود. از همان کودکیش. از همان روزهایی که خاطراتش هم هنوز برایش گنگ و مبهم هستند. از همان روزهایی که هنوز که هنوز است دوست ندارد بیاد بیاورد.

در امتزاج لبخندها و اخمها، اسکناسها بود که از کیفها درمیآمد و دستهای خالی تند و تند پر میشد.

یاد شبهای عید افتاد. یاد شور و شلوغی خیابانها در آن شبهای سال نو. یاد خریدهای شب عید. فضا همان فضا بود. فقط از ماهی قرمز خبری نبود و از کودکانی که به زور لبه چادر مادر را میکشیدند به سمت مغازه ای خاص  که یا توپ داشت یا عروسک.

اصلا دوست نداشت به آن روزها فکر کند.

نه به توپ ، نه به عروسک.

از هر دو متنفربود.

شاید برای همین بود که هرگاه دختربچهای را میدید که بهانه عروسک میگیرد، انگار کل وجودش را آتش می زدند.

هر گاه در دست کودکی توپ میدید ، انگار کل دنیا دور سرش می گشت.

دوباره تصویر همان واقعه جلودیدگانش نقش می بست.

آن واقعه شوم.

آن صدای مهیب. آن انفجار که هستیاش را از او گرفت.

سرش گیج رفت. سعی میکرد خودش را کنترل کند بین آن همه آدم زمین نخورد.

اما . . .

زنگ در به صدا درآمد. بدو رفت در را باز کرد. بابا بود. تازه از جبهه آمده بود. با یک توپ سه رنگ زیبا که برای محمد خریده بود. صدای مادر بود که : « فاطمه ! کیه مامان ؟ مامان بیا عروسکت . . . » هنوز مادر واژه عروسک را کامل تلفظ نکرده بود که همه چیز سیاه شد.

چشم که باز کرد فقط تصویر خانهشان را دید که بیشتر شبیه یک تپه از خاک و آجر بود.

عروسکش را دید در دستهای مادر .

اما گیسوهای عروسک دیگر طلایی و شانه خورده نبود . پریشان بود و قرمز.

توپ کنار حوض افتاده بود . بابا هم . محمد هم . . .

زن همسایه بود که او را بغل کرده بود و از واقعه دور می گرد.

توپ . . . عروسک . . . توپ . . . عروسک. . .

در آن شلوغی و ازدحام آدمها ،زمین خورد .

همه مردم دور و برش جمع شدند.

زنها سعی کردند او را به کنج مغازه ای ببرند .

یکی می گفت آب قند . . .

دیگری میگفت شاید برایش ضرر داشته باشد . . .

صداها برایش مبهم بود . . .

و زیر لب مدام می گفت : توپ . .  عروسک . . .

یک دفعه به خودش آمد .

زنی مدام به صورتش آب خنک می پاشید.

چشم باز کرد .

ممنونم. . .خوبم . . . بهترم .

سرپا شد.

مردم کمی دور و برش را خلوت کردند.

از مغازه بیرون آمد.

رفت آنطرف خیابان .

تاکسی . . . دربست .

راننده از شنیدن واژه دربست سریع ترمز کرد. ماشین پشت سری سپر به سپرش ایستاد.

سرش را از پنجره درآورد و . . .  بگذریم.

به راننده گفت : شهید آباد.

راننده ابروهایش را به تعجب بالا انداخت.

نمی دانست چند دقیقه گذشت که خودش را بالای مزار بابا دید. مادر کمی آنطرفتر بود و محمد هم.

کیفش را باز گرد.

قرآن را درآورد و شروع کرد به زمزمه کردن . . .

بای ذنب قتلت . . .

اشکهایش با خاک های سنگ مزار بابا مخلوط می شد.

نگاهی به مادر . . . نگاهی به بابا و نگاهی به محمد . . .

کمی آب آورد و ریخت در گلدانی که چند هفته پیش، روز مادر ، برای مادرش آورده بود.

خم شد.

زانو زد.

سنگ مزار بابا را بوسید.

بابا جان کل بازار را گشتم و چیزی برایت پیدا نکردم.

شاید این بوسه تمامی عشقم باشد به تو .

به تویی که از من خواستی سرم را بالا بگیرم بدون اینکه بالای سرم باشی.

بابای عزیزم روزت مبارک. 
( یاد و خاطره تمامی پدرهای آسمانی و تمامی رادمردانی که روزی جان را نثار سربلندی سرزمینشان کردند و اگر امروز بودند ، بهترین پدرهای دنیا بودند، گرامی باد )


  
  

سپاس خدای را که بیت الله را با قدوم پدرش(منظور امام حسین (ع) است) مشرف کرد؛ کسی که دیروز بیت بود،[امروز] قبله گردید.

ای ناسپاسان گناهکار آیا راه بیت را بر امام نیکوکاران می بندید؟ چه کسی سزاوارتر به این بیت است از دیگر موجودات؟ و چه کسی نزدیکترین به این خانه است؟ و اگر حکمت های خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بیت به سوی ایشان [ امام حسین (ع)] پرواز می کرد؛ قبل از اینکه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش [ امام حسین (ع)] را استلام می کند و اگر خواست مولای من خواست خداوند رحمن نبود هر آینه بر سر شما مانند بازِ شکاری که بر گنجشکان فرود می آید نازل می شدم.
 
آیا قومی را که مرگ را در کودکی به بازی می گرفتند می ترسانید، در حالیکه الان در مردانگی قرار دارند. همه جانم فدای آقا و مولای همه موجودات که برتر از حیوانات [هستند].
 
هیهات بنگرید سزاوار است از چه کسی پیروی کنید، به کسی که شراب می نوشد [مراد یزید ملعون است] یا کسی که صاحب حوض و کوثر است؛  کسی که در خانه وحی و قرآن است [مراد امام حسین(ع)است] یا کسی که در بیتش اسباب لهو و نجاست است [مراد یزید ملعون است]؛ و یا کسی که در خانه اش نزول آیات [نشانه ها] و [آیه] تطهیر است.
 
شما در غلطی واقع شدید که قریش واقع شدند. چرا که اراده قتل پیامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پیامبرتان را و [این حیله] برای ایشان تا وقتی امیرالمؤمنین(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است کشتن ابا عبدالله الحسین(ع) تا وقتی که من زنده ام؟
 
بیایید تا به راهش [راه کشتن امام حسین(ع)] آگاهتان کنم؛ پس مبادرت به کشتن من کنید، و گردنم را بزنید تا به مقصودتان برسید. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان [که قصد کشتن پیامبر (ص)را داشتند ] باد.
 
.................
 
کتاب مناقب ساده الکرام، تألیف سید عین العارفین هندی، در کتابخانه علامه میر حامد حسین موسوی نیشابوری کشمیری بدست آمده  و در قالب کتابی با عنوان "خطیب کعبه" از سوی علی اصغر یونسیان تألیف شده است

92/8/11::: 7:42 ع
نظر()
  
  

این روزها طعم محرم تمام  دهان ذهنم را پر کرده

این روزها به دنیال لباس های مشکی ام میگردم

این روزها شعر های نوحه و مات را از بر میکنم

این روزها برای رفتن به تکایا باید خانه تکانی قلب کنم

اقا جان میترسم  به محرم نرسم.. و  بار دگر برای تو گربان چا نتوانم کنم

مولایم حال این روزهایم بسیار طوفانی است

گهگاه  با خدا نجوا میکنم... کاش زمان برگردد به عقب و کاروان حسین راهی کربلا نشود

اربابم... یادت هست سال پیش ارزو میکردم  حرم سه ساله بانوی کربلا را زیارت کنم؟؟

ای عزیز بی قرینه  امسال هم جنگ شامیان و تکفیریان ادامه دارد.. و من فکر نکنم امسال هم بتوانم زائر بانویم شوم

آقا جان  کاش کربلا بودم ..به مادرتان قسم ات میدهم مرا در خیل کربلایان قرار دهی

و شما ای بانوی رسول.. ای پیام اور کربلا.. ای همه استادگی و صبر و طاقت  ای قافله سالار باز ماندگان کاروان کربلا

عمه جان این روزها جوانان دلیر و غیور و شهادت طلب در غیبت سلارتان قمر بنی هاشم؛پشت دیوارهای حرم ات

پاسداری و جانفشانی میکنند و چشمانشان به عنایت الهی است و جان میدهند ولی حرم به دشمن هرگز نخواهند داد

ای صبور  این روزها روضه  صبر تو طاقتم را بریده؛  محرم بیا و مرا دریاب... خدایا این روزهایم چه سخت میگذرد

انتظار سخت است

آب را گل نکنید . . .

شاید از دور علمدار حسین، مشک طفلان بر دوش، زخم و خون بر اندام،‌

می رسد تا که از این آب روان، پر کند مشک تهی، ببرد جرعه آبی برساند به حرم،

تا علی اصغر بی شیر رباب، نفسش تازه شود و بخوابد آرام . . .

آب را گل نکنید . . .

که عزیزان حسین، همگی خیره به راهند که ساقی آید،

و به انگشت کرم،‌ گره کور عطش بگشاید . . .

آب را گل نکنید . . . ‌

که در این نزدیکی،‌عابدی تشنه لب و بیمار است،

در تب و گریه اسیر . . .

آب را گل نکنید . . .

که بود مهریه مادرشان، نه همین آب که هر جای دگر،

رود و نهری جاریست، مهر زهرای بتول است،

از همین است که من میگویم،

آب را گل نکنید، آب را گل نکنید . . .

صلی الله علیک یا مظلوم یا اباعبدالله الحسین (ع)


92/8/9::: 11:52 ص
نظر()
  
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ قرآن را تفسیر کردند... آیه آیه... شرح کردند... شرحه شرحه... ورق ورق... اربا اربا...


+ سرشکستن امام سجاد ع) امام سجّاد س?م الله عل?ه سر خود را به ?اد مص?بت پدرش شکست امام سجاد س?م الله عل?ه به مناسبت? که مصائب امام حس?ن س?م الله عل?ه را شن?دند ) کس? برای ا?شان مصائب? را ?اد آوری کرد » قام عل? طوله و نطح الجدار بوجهه فکسر انفه و شج ّ رأسه و سال دمه عل? صدره و خر ّ مغشّ?ا عل?ه من شدة الحزن و البکاء « تمام قد حضرت ا?ستاد و صورت خود را به د?وار منزل کوب?د پس ب?ن? آنحضرت و سر ا?شان شکست


+ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
+ امام کاظم(سلام الله علیه): مردى از قم مردم را به حق فرا مى‏خواند و بر گرد او مردمانى فراهم مى‏آیند که چونان پاره‏هاى آهن استوارند، طوفان‏ها آنها را به لرزه نمى‏اندازد و از جنگ خسته نمى‏شوند و بزدلى نشان نمى‏دهند، به خدا توکّل دارند و فرجام از آنِ پرهیزگاران است. میزان الحکمة ج 2 ص
+ بیانیه زنجیره فجرآفرینان ؛ جبهه وبلاگی غدیر


+ 5هزارتا صلوات برای سلامتی مادرم تا کی تموم بشه خدا میدونه


+ انسان یا انسانیت یا انسان بودن/به حقیقت آدمی باش


+ هرگز کاری جز برای رضای خدا نکن_ سیدشهیدان اهل قلم مرتضی آوینی.. کجایی ای راوی فتح


+ توی پیام رسان مشغول باشید


+ توی این گرما.......به به